Sunday, November 28, 2010

برای عمو محسن بمناسبت اندوه جانکاه از دست دادن مادر

بیش از یک سال و نیم است که هر روز صبح به یاد و با امید به کلام عمو محسن از خواب بیدار می شوم . همو که همیشه در شادی ها همراه بی تکلف ما بوده و در غم ، شانه اش را نه به تعارف که در نهایت خلوص پیشکش کرده است . نفوذ کلامش را در تک تک سلولهای بدنم احساس کرده ام و آنگاه که با تمام وجود و از اعماق قلبش ، خشمش را نثار دیکتاتور و مزدورانش می کند احساسی ناشی از سبک شدن را به من ارزانی داشته است ، گویی که خود آنجا نشسته ام و دارم سخن می گویم . عمو محسن کسی است که با تسلط بر کلام و دوری از برداشتهای سطحی نگرانه ، همه گاه چراغی روشن در دست داشته تا من و امثال من راه را از چاه تشخیص دهیم و در دام عمال حکومتی نیفتیم . پرده از توطئه های هزار رنگ دیکتاتور برداشته و شبانه روز خاری بوده است در چشم دیکتاتور که هر روز بیشتر و بیشتر فرو میرود و امید به فردای آزاد میهن را - همان مام میهنی که امروز هم دغدغه اول و آخرش آزادی اوست - در دلها روشن نگاه می دارد . عمو محسن من را به یاد آن ژنرال دربند قوای متفقین می اندازد که پس از چند سال اسارت ، وقتی آزاد شد و همگان را از دیدن سلامت بی حد و اندازه جسم و جان و روحش حیرت زده دید ، گفت : زندان و اسارت جایی است که مردان قوی را قوی تر و ضعیفان و سست عنصران را ضعیفتر و شکسته تر می کند . آری عمو محسن ما از آن جمله مردانی است که ثابت کرده است که زیر فشار بار جدایی و غم غربت و اینک اندوه از دست دادن مادر - که با تمام وجود آن را چشیده و درک کرده ام و میدانم چقدر جانکاه است - خم به ابرو نمی آورد و قویتر و محکمتر از گذشته در راهی که در پیش گرفته است ادامه طریق می دهد . عمو محسن گرامی ، با تمام وجود و به پاس اینکه همیشه همراه و همدم و همغم ما بوده ای ، در اندوه از دست دادن مادر شریکت هستم و مطمئنم که چهره مصمم امروزت ، بیش از هر زمان دیگر در دل دشمن هراس انداخته است . برایت صبر و بردباری آرزومندم و یاد مادرت را گرامی میدارم . بقول همیشگی خودت : اندکی صبر ... سحر نزدیک است

Friday, October 22, 2010

آقای کروبی عزیز ، این باصطلاح نمایندگان ، سالهاست نوکر قدرت شده اند. با قانون و بی قانون هم فرقی ندارد

جناب کروبی ! اگر چه به رغم همه احترامی که به پاس پایمردی تان در پای حق مردم برایتان قائلم اما هنوز هم معتقدم شخص جنابعالی و همفکران سیاسی تان برای آنچه در جریان اصلاح قانون مطبوعات پیش آمد یک عذر خواهی تاریخی به مردم ایران و آنانکه بار نمایندگی شان را به دوش می کشیدید ، بدهکارید ولی چون موضوع بحثم این نیست از آن میگذرم . نکته ای که می خواهم بر آن تأکید کنم این است که اکثر کسانی که شما در نامه اخیرتان خطابشان قرار داده اید ، اساساً نماینده مردم نیستند . اینها بقول معروف بیش و پیش از آنکه وکیل المله باشند وکیل الدوله اند . این جماعت ، از حیث روش انتخاب ، هیچ فرقی با احمدی نژاد ندارند و فلسفه وجودی و تاریخ مصرفشان تا زمانی است که قلاده حاکمیت را بر گردن داشته باشند و برای قدرتمندان دم تکان دهند . فرقی هم نمی کند که برای این کار قانونی از تصویب بگذرانند یا خیر . کسی که بر کرسی نمایندگی مردم نشسته و با دیدن آن همه سبعیت و ناجونمردی و جنایت و کشتار هم میهنان مان خم به ابرو نیاورد را واقعاً باید چه نامید ؟ نماینده !؟ من اینگونه تصور نمی کنم . اینها حتا ارزش نامه نگاری از طرف شما را هم ندارند . مردم ایران الآن سالهاست از مجموعه ای تحت عنوان مجلس شورای اسلامی ( و نه ملی ) دست شسته و قطع امید کرده اند و توصیه می کنم شما هم بهتر است همین رویه را پیشه کنید . زنده باد آزادی

Wednesday, October 20, 2010

ولی امر مسلمین منظومه شمسی : لقب جدید خامنه ای

در پی بازدید ولی امر مسلمین جهان از قم ، شهر بدبخت و بی دفاع ! و استقبال چند صد میلیونی از ایشان ، بدینوسیله ایشان با یک درجه ارتقاء به مقام ولی امر مسلمین منظومه شمسی نائل می آیند . بدیهی است اگر ایشان " همینجوری که تا حالا پیش رفته " به نخوردن قرصهایشان ادامه دهند به مقام عالیتر ولی امر مسلمین کهکشان راه شیری و سپس کل کیهان ارتقاء می یابند . لازم بذکر است که در جریان این سفر به ایشان مقام خدایی نیز پیشنهاد شد که ایشان ( عظما ) حاضر به قبول این مقام نشده و آن را دور از شأن خودشان دانستند . امضاء - دفتر آقا

Friday, October 8, 2010

آقای کروبی عزیز ! در زمانی که جنگ میهنی در کار نیست ، چیزی به نام بسیجی معنا ندارد . هر چه هست اراذل و اوباش است

در خبرها به نقل از آقای کروبی آمده است که : این ها بسیجی نیستند ، این ها اراذل و اوباش بسیجی نما هستند .
من می گویم آقای کروبی عزیز ، چرا با کلمات بازی می کنید ؟ اکنون که ایران در حال جنگ نیست و در زمانی که جنگی در کار نیست چه نیازی به بسیجی داریم ؟ برای اذیت و آزار و کنترل مردم ؟ برای جلوگیری از شورش مردم ؟ برای سیاه کردن روزگار جوانان مملکت ؟ مگر در تمام این سالها نقش بسیج و بسیجی غیر از این بوده است ؟ اصلاً قرار است بسیجی ها به چه درد مملکت بیایند ؟ چرا چشمتان را به روی حقیقت می بندید ؟ اصلاً بسیجی چیست که بسیجی نما بخواهد باشد ؟ این جماعت ، چه به نام بسیجی و چه به نام بسیجی نما ، چیزی غیر از اراذل و اوباش نبوده و نیستند . واقعیت را بپذیرید . پرونده بسیج و بسیجی واقعی باجنگ بسته شد و پس از آن تبدیل شد به یک نیروی میلیشیای خصوصی نیروی حاکم که در بزنگاههای تحولات اجتماعی ، بجان مردم می افتند و حساب خود را از حساب مردم جدا می کنند . وقتی عنان اختیار و فرماندهی بسیج بعهده سپاه و رهبر و عوامل اوست دیگر چه امیدی به بسیج و بسیجی دارید ؟ اگر می خواهید بزنید ، به ریشه بزنید . با کلمات بازی نکنید . سالهاست بسیجی ، معنایی غیر از اراذل و اوباش و مزدور ندارد . مشتی بیسواد و لمپن ! همین

Tuesday, September 28, 2010

مسخره است ! نه ؟

بمبی در یک شهرستان در شمال غربی ایران منفجر می شه . وزیر اطلاعات بلافاصله میگه که افراد مرتبط یا دستگیر شدن یا همین یکی دو ساعته دستگیر میشن ( که آخرش هم نمی شن ) فرداش هم سپاه بر می گرده می گه 30 نفر بمبگذار رو در یک عملیات برون مرزی در خاک عراق کشتیم تموم شد رفت پی کارش . این دلقک بازی بی شرمانه توأم با لمپنیسم رو داشته باشین تا بریم سراغ پایتخت ام القرای جهان اسلام ! که همین تهرون خودمون باشه . روز روشن جلوی خونه ی یه استاد دانشگاه بمب میزارن و طرف را می کشن ، بعدش به فاصله چند ماه و فقط ظرف دو روز - دقیقاً 2 روز - به دو پزشک و استاد دانشگاه تیراندازی میشه و جفتشون کشته میشن ، اونوقت نه از وزیر اطلاعات خبری هست نه از سپاه ! همه شون خفه خون گرفتن . چجوریه که اونا رو تا خود خاک عراق سایه به سایه از وسط کوه و کمر و بر و بیابون دنبال می کنن و میکشن اما اینجا از این خبرا نیست ؟ حتا یکی پیدا نمیشه یه شک بکنه ! واقعاً باید گفت : مسخره است ! نه ؟ من نمیخوام نتیجه گیری کنم اما هر کسی از ظن خودش یار بشه و نتیجه گیری دلخواه خودش رو بکنه . یا حق

Thursday, September 23, 2010

ما مردم ایران هم از سازمان ملل می خواهیم که در مورد انتخابات پارسال ایران یک کمیته حقیقت یاب تشکیل و موضوع را بررسی کند

حال که احمدی نژاد در سخنرانی امروزش - البته به ناحق و کاملاً دخالت آمیز - از سازمان ملل متحد خواسته است که با تشکیل یک کمیته حقیقت یاب ، در مورد واقعه 11 سپتامبر و حوادث بعد از آن از جمله جنگ افغانستان و عراق ( انگار این دو کشور خودشان نماینده ندارند و مثلاً عقلشان نمیرسد ! ) تحقیق کند ، ما بعنوان مردم ایران ( و بدون دخالت در مسائل هیچ کشور خارجی ) از سازمان ملل متحد خواستاریم که یک کمیته حقیقت یاب نیز مأمور تحقیق در مورد انتخابات سال گذشته ایران و وقایعی گردد که در پیامد کودتای انتخاباتی همین آقای احمدی نژاد بوقوع پیوست و علاوه بر خدشه دار کردن اعتماد عمومی مردم ، باعث از دست رفتن جان صدها تن از ایرانیان گردید و بسیاری نیز در زندان مورد شکنجه و تجاوز و نقض آشکار حقوق بشری شان قرار گرفتند و هنوز هم قرار می گیرند . این ، یک خواست عمومی است و بر سازمان ملل متحد است تا بعنوان مرجع و ملجأ حقانیت و حق طلبی کل جامعه بشری ، وظیفه قانونی خود را در قبال مردم ستمدیده و حق طلب ایران ادا نماید . بامید آزادی ایران از چنگال دروغ و ریا و حماقت و زشتخویی

Wednesday, September 22, 2010

آقای اوباما ، کدام گفتگو ؟ شما هنوز نمیدانی که جمهوری اسلامی به شعار " مرگ بر آمریکا " نیاز حیاتی دارد ؟

ایکاش کسی پیدا می شد و به این اقای اوباما حالی می کرد که آقا جان ! این جمهوری اسلامی پایبند هیچ اصول اخلاقی و عرفی نیست . بعنوان شاهد هم همین موضوع سنگسار سکینه محمدی آشتیانی که بعد از آنهمه اخبار و اطلاعات و اسناد و مدارک منتشر شده و حتا اعلام برزیل مبنی بر دادن پناهندگی به ایشان ، توسط احمدی نژاد ، آنهم در روز روشن انکار می گردد . در خصوص مسائل هسته ای هم داستان بر همین منوال است . اینها برای پیشبرد کارهایشان به هیچ اصولی پایبند نیستند ، ضمن آنکه شعار مرگ بر آمریکا مانند خون در رگهای جمهوری اسلامی است . اینها نمیتوانند از این شعار صرف نظر کنند . همین

فرازهایی از بحار الانوار مجلسی ... قضاوت با خودتان


(دربهشت)توان بدنی انسان درکامیابی از زنان به اندازه صد نفر می گردد. کتاب کنزالعمال، جلد14، ص 468

بهترین چیزهایی که مردم در دنیا و آخرت از آنها لذّت می‌برند، لذت آمیزش و بهره برداری از زنان می‌باشد. (کتاب وسائل، جلد14، ص 468)

پیامبراکرم(ص): همانا بهشتیان به چیزی بیشتراز نکاح اشتها ندارند و لذت نمی‌برند. (کتاب لثالی، ص 503)

حوری از خیمه خود بیرون آید و روی به تخت مؤمن بخرامد و چون به نزد مؤمن می آید با پانصد سال ازسالهای دنیا همدیگر را بوسه زنند که برای هیچ کدامشان ، خستگی و ملال حاصل نمی گردد. هرمؤمنی را هفتاد زوجه از حوران می دهند و چهار زن از آدمیان، که ساعتی با حوریّه صحبت می‌دارد و ساعتی با زن دنیا و ساعتی باخود خلوت می کند و بر کُرسیها تکیه زده‌اند و بایکدیگر صحبت می‌دارند. (بحارالانوار،ج 8، ص 157، ح 98)

بیشتر نهر های بهشتی از نهر کوثر است که در کناره آن دختران نار پستان (مانند گیاه) می‌رویند. در بهشت نهری وجود دارد که در دو طرفش دختران باکره سفید روی و سفید پوش نشسته‌اند و مشغول تغنی (آواز خواندن) هستند. (بحارالانوار،ج۸،ص۱۹۶)

دوشیزگان با چنان صدایی می خوانند که خلایق تا کنون چنین صدایی را نشنیده‌اند و این نعمت، بالاترین نعمات بهشتی است این دوشیزگان به تسبیح (ذکر صفات الهی) تغنی میکنند. (بحارالانوارص۱۲۷)

هریک ازآن حوریان، هفتاد حلّه پوشیده اند و سفیدی ساق ایشان از زیر هفتاد حلّه معلوم است. از جماع با هر یک ازآن حوریان لذّت صد مرد را می یابد که هریک چهل سال خواهش مجامعت و آمیزش داشته باشند و برایشان میسّر نشده باشد. (بحارالانوار،ج 8، ح 205)

پس آن مؤمن با قوّت صد جوان با آن حوری جماع و آمیزش کند و یک آغوش با او هفتاد سال طول می کشد. مؤمن متحیّر می باشد که نظر به کدام اندام حوری بکند، بر روی او یا بر پشت او یا بر ساق او، بر هر اندام او که نگاه می کند از شدّت نور و صفا، روی خود را درآن مشاهده می نماید. پس دراین حال زن دیگری بر او مشرف میگردد که خوشروتر و خوشبویتر از اوّلی است. (بحارالانوار،ج 8، ح 205)

هیچ مؤمنی داخل بهشت نمی شود مگر آنکه خداوند غنیّ ، پانصد حوری به او عطا می‌فرماید که با هر حوری هفتاد غلام وهفتاد کنیز نیز می‌باشد که هریک مانند لؤلؤ منثور و لؤلؤ مکنون می‌باشند. (بحارالانوار،ج 8، ح 205)

Monday, September 20, 2010

کشور دوست و برادر ، سنت وینسنت ، تنها یک جزیره آتشفشانی با وسعت کمتر از 200 مایل مربع و جمعیت صد و بیست هزار نفر

پیرو صحبت های احمدی نژاد در مورد سیستم مدیریت ایرانی و جذابیت آن برای کشورهای دنیا و همچنین تکرار این موضوع که اکثر کشورهای دنیا خواهان ایجاد ارتباط با ایران و بهره مندی از سیستم نوین مدیریت ایرانی هستند ، بالاخره احمدی نژاد موفق شد در نیویورک با نخست وزیر کشور سنت وینسنت دیدار و گفتگو کند و از داشتن این متحد قدرتمند به خود ببالد . کشور سنت وینسنت در واقع یک جزیره آتشفشانی به ابعاد 18 مایل در 11 مایل است که در دریای کارائیب واقع شده است . این کشور دارای شش شهر ( دقیقاً 6 شهر ) است با جمعیتی در حدود 120000 نفر . بعنوان یک ایرانی از اینکه کشورم دارای یک همچو متحد و هم پیمان قدرتمندی در عرصه رقابت های جهانی و مبارزه رودر رو با سیستم مدیریت آمریکایی است بر خود می بالم . حدس می زنم از این پس ، ما برای رفتن به سنت وینسنت نیازی به ویزا نداشته باشیم ، یعنی امیدوارم سنت وینسنت حداقل این اجازه را به ایرانی ها بدهد . بیشتر از این نمیتوان در مورد سنت وینسنت نوشت

Tuesday, September 14, 2010

آقای محقق داماد ، مناظره با پرفسور هاوکینگ پیشکش ! شما اگه میتونی بیا ثابت کن بشر مجبور نیست و مختار است

در خبرها آمده است که در پی ادعای پرفسور استفان هاوکینگ در خصوص رد وجود خدا و زیر سؤال بردن نظریه خلقت ، آقای محقق داماد برای مناظره با ایشان اعلام آمادگی کرده است . اگر چه آرزوی قلبی من این است که ایکاش واقعاً این اتفاق بیفتد و همگان در جریان کم و کیف آن قرار گیرند اما نقداً درخواستی از این جناب محقق داماد دارم . جناب محقق داماد ، بر اساس تعلیمات قرآنی و مطابق صریح کتاب قرآن خداوند عالم بالغیب والشهاده است و علم خداوند جزو صفات ثبوتیه خداوند است و جای هیچ شک و تردیدی در آن نیست . همچنین است صفت قدرت برای خدا . یعنی صفاتی چون علم ( آن هم از نوع خدادندی آن ) و قدرت - در حد بینهایت و بدون یک ذره تردید و لغزش - بخشی از تعریف خداوند است . با پذیرش این فرضیه سؤالی دارم : آیا من و جنابعالی بعنوان بندگان مخلوق این خداوند مورد نظر شما می توانیم کاری انجام دهیم و تصمیمی بگیریم و راهی برویم که از روز ازل توسط خداوند دانسته نشده باشد ؟ آیا اگر من و شما مختار به انجام یک انتخاب هستیم ، این انتخاب ما و نتیجه آن می تواند خارج از دایره علم خداوندی باشد ؟ اگر آری ، که باید در علم خداوند شک کرد و اگر نه ، پس من و شما در انتخاب راه و آنچه در نهایت در آن دنیا نصیبمان میشود چه نقشی می توانیم داشته باشیم ؟ بهشتی بودن شما توسط خداوند پیش بینی شده و دوزخی بودن من نیز بهمچنین ! شما خوش شانس بودی و من بد شانس . به شما در بهشت موعود خوش بگذرد و وای بر من که در دوزخ چه بلاهایی که بر سرم خواهد آمد به سبب آنچه در تعیین آن نقشی نداشته ام . همین

Tuesday, September 7, 2010

اگر نمی شود فریاد زد می شود ، میتوان بجا سکوت کرد ! نه ؟

ایمیل وارده :


اگر نمی شود فریاد زد می شود ، بجا سکوت کرد ؟!

می شه از استادان بزرگی مثل شجریان حمایت کرد.

می شود با به سینما نرفتن اخراجی ها را محکوم کرد .

می شودبه هدیه تهرانی و شریفی نیا فهماند که اگر به مردم پشت کنند دیگر دوستشان نداریم .

می شود به تمام کسانی که به مردم دروغ میگویند فهماند که مردم می فهمند .

می شود با صدای سکوت فریاد زد .

این یکی را دیگر خودمان از خودمان نگیریم ....

می‌گویند زن و شوهری نیمه‌شب در محله‌ای راه می‌رفتند. ‌

لات‌ها جلویشان را گرفتند و گفتند یا هر دویتان را می‌کشیم یا زن باید برایمان برقصد.

زن رقصید. لات‌ها رهایشان کردند.

زن دید که مرد از او رویگردان است. گفت خودت دیدی که شرطشان این بود وگرنه هیچ بعدی نبود مست و لایعقل هردویمان را بکشند.

شرط عقل رقصیدن بود. مرد گفت بله. ولی خوش‌رقصی نبود.

آنها نمی‌دانستند تو اینهمه هنر داری و با یک تکان سر و دست و کمر کار تمام بود؛ لزومی به یک ساعت سینه لزراندن و باسن چرخاندن و عشوه‌ریزی نبود. تو خوش‌رقصی کردی!

حکایت ما با بعضی آرتیست‌ها گویا از همین دست است البته با این تفاوت که اگر نرقصند هم چندان آسیبی نمی‌بینند.

یکی از رفقا که مهران م. را می‌شناخت می‌گفت برای دیدار دیدار پیشین با آقا سخت به او پیله می‌کنند که باید بیایی و هرکار که می‌کند دست از سرش برنمی‌دارند.

آخر سر مجبور می‌شود چند روزی در جایی پنهان شود تا نرود. و نرفت.

زنده هم مانده و هرچند که طبعا از این به بعد در کارهایش کارشکنی می‌کنند و حتی شاید نتواند هیچ فیلم و سریالی بسازد، اما از چشم مردم نیفتاد.

دو دو تا چهارتا هم که حساب کنیم عقل همین را حکم می‌کند. مهران و ده‌ها و صدها نفر مثل او مگر از زندگی چه می‌خواهند؟

همین‌ الان هم اگر خانه‌نشینشان کنند باز هم برنده آنهایند که عمری در دل مردم خواهند بود.

حالا به آن همه کارش دوکار دیگر هم اضافه می‌کرد به بهای دهن‌کجی به این همه خونی که ریخته شده و به اینهمه چشم و سر و دست و پا و پهلویی که درآمده و شکسته و بسته و دریده شده؛ چه سودی برایش داشت؟ مهران مسعود ده‌نمکی که نیست که روی نفرت و ابتذال هم بتواند موج‌سواری کند.

تازه اینها که بهایی نیست.

یکی از دوستان در فیس‌بوک یادآوری کرد که میلان کندرا بارها نوشته است که در چکسلواکی دوران جنگ سرد

بسیاری ار هنرمندان و نویسندگان به رفتگری و شیشه‌شویی حاضر شدند اما به کرنش مقابل کمونیست‌ها تن ندادند.

بالاخره هرچیزی بهایی دارد و آزادگی هم بی‌بها نمی‌شود. همین‌جا هم البته کم نیستند آزاده‌مردان و زنانی که سربه‌دار می‌دهند اما تن به هرکار نمی‌دهند.

محمدنوری‌زاد و جعفرپناهی از این دسته‌اند و صدها نفر کم نام و نشان‌تر.

اما حالا گیریم به هر دلیلی این افراد به کارهایی تن دادند یا اصلا عقیده داشتند.

خوش‌رقصی دیگر چه معنایی دارد؟

فلان آکتریس درجه دو سینما هر عقیده‌ای که دارد محترم است و هر کاری که کرده به خودش مربوط است،

اما چادر چاقچور کردن و به ضیافت رفتن و نطق سی و نه درجه‌ای کردنش چه معنایی دارد؟

باباکرم در این سن و سال و با این ریخت و قیافه؟!

شهاب حسینی نه فقط از این محافل پرفیض نمی‌گذرد که در بدترین شرایط بگیر و ببند و خفقان،

با همسرش به عنوان زوج نمونه در جشنواره زوج خوشبخت ایرانی از دست مهرداد بذرپاش و احمدی‌نژاد جایزه می‌گیرد. آدم این قدر چیپ و ندیدپدید؟

با همه این‌ها من با هر واکنش غیراخلاقی به این حضرات مخالفم.

اصلا کار غیراخلاقی اصولا در جنبش سبز به هبچ بهانه‌ای نباید جاگیر بشود.

اما با تحمیل کردن هزینه سخت موافقم.

به عنوان یک نمونه طرفداران جنبش سبز و از آن بالاتر تمام کسانی که دل در گرو آزادگی و شرافت به ویژه در عرصه هنر دارند،

به جنبش تحریم هر گونه محصولات هنری و غیرهنری این جماعت بپیوندند.

کاری‌ست كم هزینه برای مردم و پرهزینه برای مردم فروشان.

کافیست موجی راه بیفتد و ده‌ها هزار نفر اعلام تحریم کنند و به گوش صدها هزار نفر برسانند.

خواهید دید نه به هیچ ضرب و زوری -حتی صدا و سیما- اینها نخواهند توانست در صحنه بمانند و کمر راست کنند.

تهیه‌کننده سینما بیش از هر سیاستی به سیاست گیشه می‌اندیشد

و همینکه احساس کند منبعد هدیه تهرانی نه فقط تضمین فروش نمی‌کند که باعث کسادی بازارش هم می‌شود، او را حذف می‌کند.

آنوقت خانم تهرانی می‌تواند در کمال آزادی برود هر بار با .... عکس بیندازد؟

و به قول مهدی کروبی: تازه این اول داستان است

Thursday, August 26, 2010

راستی یک سؤال : شغل این سید حسن آقای خمینی چیه ؟

کاری به عملکرد های ضد و نقیض ایشان ندارم . کاری به موضع گیری های " حزب بادی " ایشان هم ندارم . به این هم کار ندارم که ایشان یک روز را د رمحفل اصلاح طلبان سر می کند و روز دیگر را د رمحفل انس سید علی آقا و در کنار کوتوله سیاسی اش ، آن هم با روی گشاده و خندان ، به شب می رساند . ایشان ، البته آزاد است هر کاری دوست دارد بکند اما باید تکلیفش را در مورد این که " اساساً ایشان چه کاره است " روشن کند . منظورم این است که محل ارتزاق و معیشت ایشان چیست ؟ مراقبت و تولیت آرامگاه پدربزرگش !؟ اشکالی ندارد . پس ایشان از دولتی سر پدر بزرگش دارد نان می خورد و ارتزاق می کند . پس لازم است باید مدافع تمام قد و صد در صد پدر بزرگش باشد . اگر نباشد که نمک به حرامی محسوب می شود . مانند کسی می ماند که نمک میخورد و نمکدان می شکند . بنده خوشبینانه فرض می کنم این جناب سید حسن آقای خمینی انسان نمک نشناسی نیست . یعنی کاملاً می داند چه می کند و حداقل مدافع عملکرد و شغل و محل معاش خودش هست . به تعبیر دیگر ایشان ولینعمت خود را که همان پدر بزرگش باشد قدر میدارد و بر سر می گذارد . پس می تواند این پرسش ساده من را جواب دهد . آقای سید حسن خمینی ، دوست عزیز ، آیا شما مدافع فرمانهای اعدامی که توسط پدر بزرگتان ( و با وساطت پدرتان ) در خصوص هزاران نفر از هم میهنان مان صادر شد هستید یا نه ؟ آیا مدافع تمام عملکردهای اشتباه پدر بزرگتان در مورد جنگ و کشتار مخالفین و بریدن زبان منتقدین و روزنامه نگاران و مخالفین سیاسی هستید یا نه ؟ آیا پدر بزرگتان را مبرا از هر گونه خلاف و اشتباه می دانید یا نه ؟ نگویید که ایشان اشتباه کرده که در آن صورت نمک به حرامی محسوب می شود و لقمه نان تان حرام تلقی میگردد . مردانه بگویید مدافع ششدانگ عملکرد ایشان هستید و تکلیف خودتان را با مردم ایران و کسانی که گاهی کور سوی امیدی به امثال شما دارند و به اشتباه شما را د رعداد اصلاح طلبان میدانند روشن کنید . همین .

Tuesday, August 17, 2010

سخنی از سر درد با دوستان عزیز اصلاح طلب

دوستان گرامی ؛
خواهران و برادران هم میهن اصلاح طلبم ؛
با شما سخنی دارم :
یک ایرانی هستم ، دقیقاً مانند شما.
یک ایرانی که بنا به جبر روزگار دیرگاهی نیست که مقیم یک کشور خارجی است . این دوری ، اما ، میهنم ، وطنم ، کشورم و شما عزیزان و خواهران و برادرانم را از خاطرم نبرده است . این را گفتم تا بدانید که در این سالهای هجرت ، همه گاه با خنده هایتان شاد بوده ام و با گریه هایتان گریسته ام ، آخر من هم فرزند همان مام میهنم و آن را بیش از جانم دوست دارم . راستش را بخواهید به گذشته که برمیگردم ، خاطرات چندان بدی از زمان ریاست جمهوری " سید خندان " ندارم و به آن دوران - و به رغم اختلاف نظرهای اساسی که با شما دارم و انتقاد هم ، البته ، به آن دوران کم نیست - غبطه می خورم . یادم می آید صبحها که حتا به قیمت دیر رسیدن به محل کارم هم که شده ، توی صف روزنامه فروشی می ایستادم و جامعه و طوس و عصر آزادگان و نشاط و صبح امروز و سلام و ... را میگرفتم و با ولع می خواندم و از خواندنشان و از دیدن نیمچه آزادی بیانی که داشتیم لذت میبردم و امید را در دل زنده میگرداندم . به هر حال سرنوشت روزگار و داشتن خصمی مشترک ( خصم ایران و عزت انسانی و آزادگی ) ما را به هم نزدیکتر و نزدیکتر کرد تا آنجا که دل نگرانی ها و دغدغه هایم را با شما به درد دل نشسته ام . همینجا لازم است بگویم که صرف نظر از اختلافات شاید عمیق اعتقادی و سیاسی ، همیشه به کسانی چون تاج زاده و رمضان زاده و صفایی فراهانی ( این یکی را از نزدیکتر شاهد کارش بوده ام ) و آرمین ، بدلیل شهامتی در ابراز نظراتشان دارند احترام گذاشته و میگذارم و این افراد را دارای شخصیتی قوی و قابل اعتماد می انگارم . اینها را گفتم که بدانید ، من ، هم شجاعت سرم میشود و هم آزادمردی . و اما سخن من : یک سال و اندی از آغاز جنبش سبز آزادیخواهی و حق طلبانه مردم ایران می گذرد . یکسالی که من آنرا البته در امتداد خیزش تاریخی مردم ایران زمین از زمان عصر مشروطیت می دانم که هرگز باز نایستاده و با جباران و خودکامگان سر آشتی نداشته است و هر از گاهی با قالب و رنگ جدیدی خود را به رخ دیکتاتوران و مستبدین کشانده و خواب آرام را از چشمشان گرفته است . در این یک سال همه ما شاهد صحنه هایی تلخ و دردناک و جانکاه بودیم و داستانهایی از سبعیت قومی ظالم دیدیم و شنیدیم که قبلاً نظیرشان را حتی در کتابها نیز نخوانده بودیم . خود شما عزیزان نیز هم اکنون در حال پرداخت بهای آزادگی و آزادمردی خود هستید و اینور و آنور در گوشه این زندان و در حصار آن تبعید خود خواسته بسر میبرید و فصل مشترک همه مان نیز امیدی است که به فردا داریم . اما ، دراین میان چیزی هست که ما را همیشه از هم جدا میسازد و آنهم چیزی نیست غیر از اعتقادات مذهبی شما و نظری که به انقلاب و تاریخ و بنیانگذار آن دارید ( البته آنچه در قلبتان میگذرد را نمیدانم اما آنچه در ظاهر میبینم حاکی از اختلاف نظر و عقیده وحشتناکی بین ماست ) . بگذارید در یک جمله کوتاه حرفم را بزنم : من به ازادی و دموکراسی و حق انتخاب آزاد مردم اعتقاد دارم . من به اسلام آنگونه که شما اعتقاد دارید ، اعتقاد ندارم . من ، انقلاب اسلامی را ( بر عکس شما ) حاصل یک اشتباه بزرگ تاریخی می دانم و معتقدم کمتر کسی در میان سیل انبوه تظاهرکنندگان سال 57 و مخالفین شاه ، بدنبال حکومت اسلامی و ولایت فقیه و دیکتاتوری نعلین بود و حتی تصور آن را هم میکرد که با دست خود دارد چه موجود وحشتناکی را جایگزین می کند . به بیان ساده تر، کسی انتظار چنین چاه عمیقی را در پس آن چاله نداشت . من موجودی تحت عنوان " حضرت امام " را نه تنها قابل احترام نمیدانم بلکه معتقدم هر آنچه بدبختی که ما و شما امروز می کشیم ناشی از خباثت و خودخواهی همین " حضرت امامی " است که شجره منحوسه ولایت فقیه و دیکتاتوری نعلین را در سرزمین مان کاشت . همان کسی که برخی از شما عکسش را حتا در ماه دیدید .راستی آیا واقعاً دیدید ؟ من با خمینی و طرفداران و دنباله روان او مشکل اساسی دارم و معتقدم پیروی از خمینی و دفاع از آزادی و دموکراسی "جمع اضداد" است و در عالم واقع امکان بروز و ظهور ندارد مگر به مدد هنرپیشگی و ترفندهای سیاسی . من بدنبال آزادی بی دینی و بی دینان هستم و البته در عین حال مشکلی با دینداری شما هم ندارم . من روزه نمیگیرم . من نماز نمیخوانم . من ، اما ، به اعتقادات شخصی و خصوصی همه احترام میگذارم . من از " دین و مذهب رسمی " بدم می آید ! آیا شما به بی دینی و بی خدایی من احترام می گذارید ؟ آیا من اجازه دارم در فردای ایران در مقابل چشمان شما روزه خواری کنم و نگران این نباشم که ممکن است پایه های ایمان تان بلرزد ؟ آیا ما میتوانیم فردا با هم زندگی کنیم و ایران مان را بسازیم ؟

Wednesday, August 11, 2010

جهان بر سر دوراهی " حمله نظامی محدود به ایران " یا " پذیرش ایران دارای قدرت هسته ای " ! ریسک کدامیک بالاتر است ؟

هوا بیش از هر زمان دیگر غبارآلوده است . موج تحریم های ریز و درشت اقتصادی راه افتاده و بزودی به جایی خواهد رسد که کمر مردم در زیر بار این فشار خرد خواهد شد . عدم فروش بنزین به تنهایی میتواند اقتصاد هر کشوری را به زانو درآورد ، ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست . اینک ، جمهوری اسلامی ، گربه ای را می ماند که در کنج دیوار گیر افتاده و هر آن ممکن است برای خلاصی از این دام ، به صورت جهان پنجه بکشد . در همین راستا ممکن است بزودی شاهد افزایش حجم عملیات تروریستی در کشورهای غربی ( بقصد تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی این کشورها و فشار بر دولت ها در جهت کاهش یا قطع تحریم ها ) و عملیات نظامی و تروریستی علیه نیروهای کشورهای غربی و بویژه آمریکا در عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین باشیم . این واقعیت ها را همه می دانند و دقیقاً به همین دلیل است که این روزها بیش از هر زمان دیگر شاهد اخبار حاکی از احتمال افزایش حمله نظامی محدود به زیرساخت های اقتصادی و هسته ای ایران هستیم . این ها ، همه از یک طرف و قلدرنمایی ها و هارت و پورت ها و تهدیدهای نظامی مطرح شده از جانب مسئولان نظامی و سیاسی ایران ، از طرف دیگر ، باعث شده که احتمال بروز حمله نظامی به تأسیسات ایران بیش از هر زمان دیگر مطرح باشد . واضح است که آمریکا و متحدان غربی و منطقه ای اش خود را بر سر یک دوراهی می بینند . پذیرفتن ریسک حمله نظامی محدود به ایران با همه تبعات سیاسی و اقتصادی و امنیتی آن یا سکوت و صبر کردن در مقابل عملیات مشکوک اتمی جمهوری اسلامی که ممکن است هر آن به ساخت بمب اتم و تهدید منطقه و جهان بیانجامد . پاسخ به این سؤال و انتخاب بین این دو گزینه ، ممکن است بزودی مشخص شود . یادم می آید که در یکی از اپیزودهای مجموعه کمدی " هارولد لوید " کمدین فقید آمریکایی ، آنجا که قرار بود اهل محل با گروهی از اشرار و اراذل درگیر شده و خود را برای همیشه از شر مزاحمت های آنان راحت کنند ، رمز شروع عملیات حمله این بود : بوی باروت می آد ! و من هم مجبورم در خاتمه این نوشتار همین را بگویم : بوی باروت می آد . زنده باد آزادی و پاینده باد ایران

Monday, August 9, 2010

انتشار و توزیع نوار سخنرانی " سردار مشفق " تنها پرده ای از سناریوی جدید جنگ روانی رژیم است

این روزها سخنرانی فردی به نام " سردار مشفق " که ظاهراً معاون فرمانده قرارگاه ثارالله ( قرارگاه اطلاعاتی - امنیتی سپاه و مسئول حفظ امنیت پایتخت ) است نقل محافل سیاسی و یکی از موضوعات اصلی بحث های بین مردم است . بر اساس اطلاعات منتشره ( که میتوان تا حدودی از متن سخنرانی هم استنباط کرد ) این سخنرانی باید در حدود اواخر آبان ماه پارسال ( 1388 ) انجام شده باشد . بر اساس آنچه فرد مذکور در این سخنرانی بیان می دارد - و ظاهراً بر روی آن هم بسیار تأکید و اصرار دارد - عناصر و دستگاه های اطلاعاتی رژیم ، اشراف عجیب و شگفت انگیزی بر روی هر آنچه در این مملکت اتفاق می افتد دارند ! بقول معروف : گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد ، جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست ! بعنوان نویسنده این نوشتار، شخصاً هم متن سخنرانی را خوانده ام و هم فایل صوتی آن را بدقت گوش کرده ام . برداشت شخصی من از این سخنرانی ( البته اگر بپذیریم که واقعاً چنین سخنرانی ای انجام شده و این یک کلک ساده اطلاعاتی جهت افکار سنجی و تا حدودی انحراف افکار نیست ) این است که : نه تنها سخنران هیچ شاهد و مدرک معتبری خارج از دایره اعترافات اخذ شده و سناریوهای خلق الساعه من درآوردی ، نمی آورد بلکه در پرداخت و جهت دهی و نتیجه گیری نیز بسیار ناشیانه عمل می کند . حجم اتهامات وسیع و عجیبی که به اکثر اصلاح طلبان حکومتی زده میشود تنها میتواند به این جهت باشد که به خیال خودشان عکس العمل مردم را ارزیابی کنند و مثلاٌ اگر ببینند که مردم در قبال اتهامات سنگین اخلاقی و جاسوسی به افرادی چونان سید محمد خاتمی یا مهندس موسوی ، سکوت می کنند و واکنش درخور توجهی نشان نمی دهند ، شرایط را برای دستگیری این آقایان مهیا دیده و اقدام کنند . از آنجایی که اساساً نه خود سخنران و نه جمع حاضربرای کسی اساساً شناخته شده نیستند و هیچ سندیتی ندارد و اسامی نیز صرفاً میتوانند اسامی مستعار باشند ، براحتی میتوان مسئولیت آن را به گردن دیگران ( مثلاً توطئه خارجی ها ، چنانچه در جریان افشاگری عباس پالیزدار انجام دادند ) انداخت و از زیر بار مسئولیت آن شانه خالی کرد . همچنین ، سطح دانش و سواد سخنران آنقدر نازل است که حتا از روی نوشته هم قادر به خواندن درست الفاظ نیست . بعنوان مثال بجای رادیو صدای آمریکا یا عبارت " وی او ای " که مصطلحترین عنوان برای این شبکه تلویزیونی است ، از کلمه " وآ " استفاده می کند که بهیچ عنوان نه مصطلح است و نه برای شنونده آشناست . مثالهایی از این دست براحتی میتوان در میان صحبت های این فرد پیدا کرد . در اینجا لازم به یادآوری است که سخنران ادعا دارد که یک کارشناس خبره و زبردست و باتجربه امنیتی است و به همه چیز اشراف دارد ، بنابراین باید از او توقع بسیار بیشتر داشت . تکرارهای سردرگم و غیرلازم در میان این سخنرانی موج میزند . معلوم نیست که این فرد دارد از رو میخواند یا حرفهای خودش را میزند . معلوم نیست اگر این اطلاعات - باصطلاح - طبقه بندی شده و غیر قابل انتشار است چگونه ضبط صوتی شده و به بیرون درز می کند . واضح است اگر سیستم های اطلاعاتی و امنیتی رژیم بخواهند - مانند همه جای دنیا - در جایی و برای افراد مشخصی اطلاع رسانی کنند و از پشت پرده اسرار بگویند ، در شرایطی این کار انجام میپذیرد که بهیچ عنوان قابل ردیابی و ضبط و ثبت نباشد . این را هر بچه مدرسه ای هم می داند . با وجود این پیش فرض واقعاً جای تعجب و تا حدودی تأسف دارد که برخی از آقایان اصلاح طلب که اسمشان در این سخنرانی بارها آمده است ، همین سی دی یا نوار صوتی را مستند شکایت خودشان به قوه قضائیه رژیم قرار داده اند . البته دفاع از خود لازم است اما جدی گرفتن این سخنرانی - به نظر من - تا حدودی کج سلیقگی و سادگی است . اگر فرضیه مطرح شده در عنوان ( تیتر ) این نوشتار را بپذیریم به این نتیجه قطعی و قهری خواهیم رسید که " جدی نگرفتن " این نوع بازی های تبلیغاتی رژیم ، بدترین ضربه به طراحان این نوع نقشه های نخ نمای ساده و بچگانه است . از جمله دلایل جدی نبودن این سناریو هم همین بس که تمام یا اکثر افرادی که در این سخنرانی ، نام برده و مورد اتهام واقع شده اند ، هم اکنون آزادند و کسی تاکنون سراغ آقایان هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی نرفته است . مگر میشود فردی یا جریانی جاسوس بیگانه باشد ، از او پول بگیرد ، وطن فروشی کند و از همه مهمتر در صدد ضربه زدن به نظام و براندازی حکومت باشد ، آنوقت اجازه داشته باشد که راست راست راه برود ؟ همه میدانیم که جمهوری اسلامی از سر تقصیرات عزیزترین نوکرهای سرسپرده و نورچشمی خود هم نمیگذرد کما اینکه در جریان قتل های زنجیره ای نگذشت و براحتی نیروی اصلی اطلاعاتی و امنیتی خود را حذف کرد ، دیگر چه باک دارد از اینکه خاتمی و موسوی و کروبی و موسوی خوئینی ها و دیگران را بگیرد ، آن هم زمانی که کل طرفداران اینها - به ادعای خود سخنران - چهارتا پنج هزار نفر بیشتر نیستند که اکثراً هم جزو اراذل و اوباش و افرا فاسد و منافق و چه و چه هستند ؟ این ها بخشی از نتایج منطقی ای است که میتوان از این سخنرانی گرفت و دقیقاً به همین دلائل است که من نمیتوانم بپذیرم که این ماجرا بویی از حقیقت برده باشد . تنها میتواند یک نمایش ساده باشد برای اینکه به خیال خودشان توی دل مردم را خالی کنند و اشراف عجیب اطلاعاتی شان را به رخ مردم بکشند . کاری که هرگز سیتم های اطلاعاتی خبره دنیا به آن دست نمیزنند ، چرا که یکی از رموز اولیه و اصلی موفقیت کار اطلاعاتی و امنیتی این است که هرگز به طرف ( یا دشمن ) نگویی که چقدر اطلاعات داری و تا آنجایی که ممکن است خود را به پخمگی بزنی و اطلاعاتت را برای خودت نگه داری . این نیز جزو اصول اولیه کار اطلاعاتی است . بنابراین اعتقاد دارم که باید بسادگی و کم اهمیتی از کنار این شعبده ساده و احمقانه جدید رژیم گذشت . همین

Saturday, August 7, 2010

آقای جنتی ، می دانی یک میلیارد دلار چقدر میشود !؟

با توجه به اظهارات اخیر سخنگوی شورای نگهبان مبنی بر وجود اسناد مربوط به ادعای آقای جنتی در خصوص دادن یک میلیارد دلار به رهبران جنبش سبز ( بقول ایشان سران فتنه ) و ارائه آن به دادگاهی که در آینده نامعلوم تشکیل خواهد شد و همچنین افسانه سرایی جدید آقای رسایی که این رقم یک میلیارد دلار مستقیماً توسط پادشاه عربستان به آقای خاتمی داده شده است ، بر آن شدم که در حمایت از این اتهام ها به کمک آقایان بیایم تا هر چه زودتر اسناد مربوطه را جمع و جور کنند و در دادگاه صالحه !!! ارائه کنند و سران فتنه را بجرم جاسوسی و اخذ رشوه از آمریکا به اشد مجازات برسانند .
روش کار هم به این شکل است که اول باید به این پرسش پاسخ داد که این مبلغ چگونه جابجا شده است . قاعدتاً با توجه به تحریم های سازمان ملل و همچنین عدم ارتباط بانکی بین ایران و آمریکا و زیاد بودن مبلغ پول ، اساساً فرضیه چک مردود است . یعنی این پول باید بصورت نقد تحویل و وارد کشور شده باشد ( کاری هم به اینکه چگونه این پول در داخل خرج شده و کجا به ریال تبدیل شده است نداریم ) . بهترین حالت هم این است که بپذیریم این پول در قالب دسته های اسکناس یکصد دلاری ( بزرگترین اسکناس آمریکایی ) به " سران فتنه " تحویل داده شده است . بر اساس اطلاعات موجود در سایت رسمی بانک مرکزی آمریکا :

وزن یک میلیون دلار اسکناس یکصد دلاری معادل 22 پوند یا 9.979 کیلو گرم است . با یک محاسبه ساده ریاضی میتوان نتیجه گرفت که وزن هر بسته صد تایی اسکناس یکصد دلاری معادل 0.09979 کیلوگرم میباشد که این یکی نیز با یک ضرب و تقسیم ساده میشود به عبارت 99.79 گرم یا با یک تقریب بسیار جزئی 100 گرم خودمان !
حال از اینجا میتوان به نتایج و اعداد زیر رسید

$10,000 = 100 gr
$100,000 = 1 Kg
$1000,000 = 10 Kg
$10,000,000 = 100 Kg
$100,000,000 = 1000 Kg
$1,000,000,000 = 10,000 Kg = 10 Tons

یعنی وزن یک میلیارد دلار اسکناس یکصد دلاری بعبارتی میشود : 10 تن ناقابل
اینجاست که باید به این پرسش اساسی پاسخ داده شود که چگونه باری به وزن ده تن از عربستان ( احتمالاً توسط آقای خاتمی ) براحتی وارد مملکت شده و آب هم از آب تکان نخورده است ؟ این سؤالی است که باید آقای جنتی و تیم شورای نگهبان و این جناب سرایی پاسخ دهند . وگرنه باید به قول معروف به این جناب جنتی گفت : یه چیزی بگو بگنجه

Wednesday, August 4, 2010

لیست حداقل اقدامات لازم جهت رسیدن به یک ایران آزاد و دموکرات

لیست زیر یک اعتقاد شخصی است و منتسب به هیچ دسته و گروهی نیست . ضمنا ً اولویت بندی نیز الزاماً درست نبوده و در مواردی میتواند جابجا گردد .
1 - خامنه ای برود
2 - شورای نگهبان منحل شود .
3 - هیئت دولت از کار برکنار گردند .
4 - مجلس منحل گردد .
5 - مجلس خبرگان تعطیل و اعضای آن به مرخصی دائم بروند .
6 - فرماندهان سپاه و ارتش تا رده فرماندهان میانی ( در صورت پایبندی به خامنه ای و اثبات مجرمیت ) خلع درجه گردند و بسیج نیز از لیست نیروهای نظامی حذف گردد. بدیهی است کشور به یک ارتش بیشتر نیاز ندارد که کنترل و فرماندهی آن با کسی خواهد بود که با رأی مردم و برای یک دوره مشخص و محدود انتخاب خواهد گردید .
7 - تمامی کمیته ها و بنیادهای تحت نظر خامنه ای تحت نظارت دولت منتخب مردم قرارگیرند .
8 - صدا و سیما از نیروهای مؤمن و متعهد پاکسازی گردد .
9 - کلیه افراد دارای مدارک تقلبی وادار به گذراندن دوره های سواد آموزی مقدماتی گردند .
10 - کلیه کسانی که دستی آغشته به خون ندارند مور بخشش ملت قرار گیرند و اموال غیر قانونی آنان توقیف گردد .
11 - رفراندوم تغییر حکومت به یک حکومت مردمسالار غیر دینی و سکولار ( با احترام به عقاید همه افراد ) برگزار گردد .
12 - تا زمان انتخاب اعضای مجلس مؤسسان و تصویب قانون اساسی جدید زمام امور کشور به آقایان موسوی و کروبی سپرده شود بقسمی که آیشان نیز از چهره های مشکوک و نامقبول برای مردم استفاده نکنند ( امثال محتشمی پور و غیره ) .
13 - رادیو و تلویزیون ملی ایران احیا و از آن در جهت آموزش مردم برای هر چه بهتر برگزار کردن انتخابات و آشنایی آنان با حقوق خود استفاده گردد .
14 - از همه ایرانیان مقیم خارج از کشور هم برای این اقدام ملی دعوت به همکاری گردد .
15 - به جرائم منتسب به کسانی که بازداشت شده و در کمال احترام و با رعایت حقوق بشر مورد پذیرایی قرارگرفته اند , در دادگاه های قانونی و علنی وبا حضور وکیل و هیئت منصفه رسیدگی گردد .
16 - اجرای حکم اعدام برای همیشه از قوانین جزایی ایران حذف گردد .
17 - برای تمام کشورهای جهان پیام دوستی ارسال و از آنان درخواست کمک گردد .
18 - کلیه افراد خارجی که مورد عنایت و لطف سران جمهوری اسلامی بوده اند از ایران اخراج و به کشورهای متبوعه خود تحویل گردند .
19 - پرچم ایران تا زمان تأیید اکثریت مردم ، همان سه رنگ خالی ( بدون هیچ نقش اضافه ای ) خواهد بود . بدیهی است علامت شیر و خورشید باید به رأی مردم گذاشته شود .
20 - با تدوین اولین سرود ملی واقعی ایران و تأکید بر حس میهندوستی و ایرانی بودن ، بساط رسمی دیکتاتوری و فردگرایی از این مرز و بوم جمع گردد .
21 - هر فرد روحانی ، اگر بخواهد در مراتب قدرت مشارکت داشته باشد بایستی مانند بقیه مردم از کانال رأی مردم بگذرد .
22 - به کلیه احزابی و گروههایی که معتقد به کار نظامی نباشند اجازه فعالیت مدنی و متمدنانه داده شود .

Saturday, July 31, 2010

ایمیل وارده : سیزده هزار امامزاده از کجا آمده اند ؟

شمارش پولهاي ضريح امامزاده يحيي مشهد


کمی به عکس پایین نگاه کنید، با دقت بیشتر، به لبخند آقایان توجه کنید بعد به پرسش زیر پاسخ بدید

واقعاً آیا بهشت دیگری به جز ایران برای عوامفريبان و ظالمان سراغ دارید ؟؟

مرا ببخشید که این حرف را می زنم ولی آیا مردمی ابله تر از مردم کشورمان سراغ دارید ؟؟

روانش شاد ناصر خسرو را که گفت " از ماست که بر ماست " و به زبان عامیانه تر خلایق هر چه لایق و لابد انتظار هم داریم که آقایان از اریکه پایین آمده و دو دستی حکومت و کشور را تقدیم مردم کنند

به قول شاعر تا احمق در جهان است ....... حکمران است

جای خالی را هر چه خواستید بگذارید، آخوند، ملا، صدام ،هوگو چاوز، معمر قذافی و و و و و و و و

تفاوتی نمی کنه چون همه این افراد از جهل و نادانی و انتشار و گسترش خرافات بین مردم، حکومت و زندگی می کنند. و مانند انگل و با استفاده از اوهام و خرافات، شیره و ثروت من و شما و کشور را می مکند و در خفا به ریش من و شما می خندند. این که خوب ما چه می توانیم بکنیم پاسخ نیست. اینکه چه باید بکنیم و حتماً بکنیم راه حل است. کمی فکر کنید و از خود برای یک بار هم که شده بپرسید که یک آدم مرده پول می خواهد برای چه ؟؟ چرا در باور ما اینطور جا گرفته که باید حتماً پول به داخل این مقبره ها یا بهتر بگویم دکان آخوندها بریزیم ؟؟ چرا باور داریم که انگار هر روز خدا، تمام بلایا آماده هستند که یک به یک بر سرمان فرود آیند و ما را از هستی ساقط کنند و تنها راه نجات ریختن پول در صندوق صدقات ( گدا آهنی ها) می باشد تا ما را از هفتاد بلا محافظت کند.
چرا حتی محض نمونه یکبار هم شده هیچگونه بیلان یا گزارشی از درآمد این امام زاده های بیشماری که در گوشه و کنار کشورمان پراکنده هستند ارائه نمی شود و واقعاًً این پول ها به کجا می رود ؟؟ چرا حتی یکبار هم از خودمان نمی پرسیم که مگه ما چند تا امام داشتیم و چند تا از آنها به ایران آمدند ؟؟ حتی اگر یک جمع و تفریق و ضرب و تقسیم ساده هم انجام دهیم خواهیم پرسید که چگونه امکان دارد؟ طبق آخرین اعلام رسمی سازمان حج و اوقاف تا کنون بیش از 13000 امام زاده در ایران شناسایی و شناسنامه دار شده اند (غیر شناسنامه دارهایش بماند) حتی اگه فرض را از زمان خود پیغمبر هم حساب کنیم یعنی از 1400 سال پیش و بطور متوسط طول عمر افراد رو 70 سال در نظر بگریم با یک تقسیم ساده به عدد 20 می رسیم یعنی از آن زمان تا اکنون 20 نسل گذشته است حال شما به من بگید که چطور ممکنه از این بیست نسل بیشتر از 13000 بچه تولید بشه و جالبتر اینه همه آنها هم سر از ایران در بیارند. ظاهراً امامان محترم کار دیگری نداشتند و صبح تا شب مشغول انجام فریضه پر اجر و قرب تولید بچه بودند و پس از بدنیا آمدن هم بلافاصله آنها را به ایران می فرستادند !!!؟؟

این فقط مشتی است از نمونه خروارها خرافات و حماقتها و اوهامی که در مغز ما کرده اند و به این وسیله ما را می چاپند و ثروت و کشورمان را غارت و چپاول می کنند.

خواهر من، برادر من، هم وطن من این را بدان تا تو از خود شروع نکنی، نمی توانی از دیگران انتظار داشته باشی و در امید فرادیی بهتری باشی.

این نامه را نوشتم تا شاید فردا که جلوی یکی از این گدا آهنی ها یا امام زاده ها ایستادی و خواستی حتی سکه ناچیزی درونش بیندازی به این امید که دفع بلا شود و یا حاجت بگیری شاید به یاد این نوشته بیافتی و کمی مکث و تامل کنی که آیا کار درستی می کنی یا نه ؟؟ با خود کمی فکر کنی که آیا اکنون که پولی به داخل این صندوقها میاندازی آیا همانی نیست که برای سرکوب تو و دیگران استفاده می شود. آیا همان پولی نیست که باعث فربه و محکمتر شدن حکومت جهل و نادانی می شود و هزاران آیای دیگر. پس کمی بیاندیش ای هم وطن.
ا

Ass_Salamooo_Alaikkk.jpg

Friday, July 30, 2010

ایمیل وارده - آدم کشی به نام قهرمان گرایی

آدم کشی به نام قهرمان گرایی

منبع : مهرنامه شماره 4

هوشنگ ماهرويان ( نویسنده و زندانی در رژیم گذشته )

دير شده است. خيلي دير، سي، چهل سال مي‌گذرد و تازه به فكر عذرخواهي افتاده‌ايد. پدر و مادر عبدالله هم سال‌هاست مرده‌اند و عكس عبدالله هنوز بر ديوار اتاق. خيره نگاه مي‌كند بر هر كسي كه وارد مي‌شود و شش عكس در كنار اوست. عكس‌هايي بزرگ و قاب گرفته.

دو دختر، سه پسر و زني ميانه‌سال كه مادر آنهاست. همان كه شما مادر پنجه شاهي‌اش خطاب مي‌كرديد. مرتبا رفيق مادر، رفيق مادر به او مي‌گفتيد تا حس مادري او را بكشيد تا بچه‌هايش را نبيند. تا حس مادري‌ كه به ضمير ناخودآگاهش رفته است ملامتش نكند كه «آخر با بچه‌هايت چه كردي زن!»

و شما آنقدر دير به فكر پوزش خواستن از اين پيرزن افتاديد كه مرد و آرزوي عذرخواهي را هم بر دل شما گذاشت. و پنجه شاهي پدر هم آنقدر سيگار كشيد و آنقدر تحمل كرد و آنقدر پوزش نخواستيد كه مرد. او مي‌دانست كه عبدالله را شما كشته‌ايد. خودم از او پرسيدم. سيگار تازه‌اش را با ته سيگار كشيده شده روشن كرد و گفت آري مي‌دانم. چند سالي از اين ماجرا مي‌گذرد. پيرمرد صبور بود. صبور نشسته بود و سيگار مي‌كشيد. گفتم آقاي پنجه‌شاهي كمتر سيگار بكشيد. پك عميقي به سيگارش زد و گفت نكشم چه كنم؟ از جهان به حد كافي كشيده‌ام. زنش، مادر پنجه شاهي مرده بود و او با دختر و دامادش زندگي مي‌كرد. بازاري بود. مي‌گفت در بازار هم مي‌دانند كه به من چه رفته است. ولي بيشتر احترامم مي‌كنند تا آزار و اذيت. با فاجعه زيسته بود و با فاجعه هم مرد. ولي كسي از او پوزش نخواست. با سيگار تاب تحمل فاجعه را در خود قوي مي‌كرد و من خجل بودم، از اينكه چرا زبان درازي كردم و گفتم سيگار را كم كنيد. او تحمل مي‌كرد، سيگار مي‌كشيد و اعتراض نمي‌كرد. به او مدام گفته بودند كه شاكي نشو! آنها كه پسرت عبدالله را كشتند تاريخ‌سازان اين مملكت بودند. دست جبر تاريخ بودند تا عدالت و آزادي را به ارمغان آورند. بغض‌ات را فرو خور! نگذار بتركد و سكوت كن و او نمي‌توانست، پس پك به سيگارش مي‌زد. پك‌هايي عميق.

و عبدالله در درون قاب عكس خيره شده بود به من و پدرش. شايد از پدر خجالت مي‌كشيد و طلب پوزش مي‌كرد. آخر او خانواده را به اين دامچاله كشانده بود. به قيافه كودكانه‌اش هم نمي‌خورد كه جان بر سر عشق گذاشته باشد.

شما مي‌گوييد كه برخلاف گفته مازيار بهروز در كتاب «شورشيان آرمانخواه» علت كشته شدن‌اش به دست لنگرودي، اختلاف فكري نبوده است بلكه عشق بوده است.

اما عاشق‌كشي مگر كم از كشتن به خاطر اختلاف فكري دارد. شما عاشق‌كشي كرديد و اصرار داريد كه مخالف فكري را نكشته‌ايد.

عبدالله- شما مي‌گوييد- كه عاشق شده بود. اگر درست، كه درست، تازه عاشق دختر فاتح يزدي كه شما او را كشتيد كه نشده بود. عاشق «ادنا» شده بود. «ادنا» را دوست داشت و شما او را بدين خاطر كشتيد. خودتان مي‌گوييد. خودتان اقرار مي‌كنيد كه عاشق‌كشي هم كرده‌ايد. و باز خود را جزو نيروهاي مدرن جامعه هم مي‌دانيد. حداقل، ادعايش را كه داريد. ولي با عاشق‌كشي‌تان گفتيد و واضح هم گفتيد كه از هر عقب‌افتاده‌اي، ارتجاعي‌تر و عقب افتاده‌تريد. كسي كه عاشق‌كشي كند، مخالف فكري خود را هم به راحتي مي‌تواند بكشد. حتي اگر رفيق هم‌زندگي خانه تيمي‌اش باشد.

تازه خواستيد «ادنا» را هم بكشيد. او مقاومت كرد و نتوانستيد. والا او را هم مي‌كشتيد. اين خيره‌سري، اين سُبعيت عريان را نمي‌توان با «پوزش مي‌خواهم» رفع و رجوع كرد. بايد به تحليل‌اش نشست. ريشه‌هاي جامعه‌شناختي و روان‌شناختي‌اش را يافت. پاره‌اي گفته‌اند و پر بيراه نگفته‌اند كه يأس عميق مي‌تواند مسبب انگيزه‌هاي تروريستي شود. نمي‌دانم آيا يأس كودتاي 28 مرداد و فرار توده‌اي‌ها و اعدام‌ها و اعدام‌ها بود كه چپ را به اين يأس عميق كشاند، كه با سيانوري زير زبان و اسلحه‌اي در دست يأس عميق خود را به نمايش بگذارد و به راحتي دست به كشتارهايي اين‌گونه بزند؟

اما شما كار خوبي كرده‌ايد. به قول معروف ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است. شما هم با پوزش‌خواهي‌تان حركتي مي‌كنيد تا جلوي تكرار چنين فجايعي گرفته شود. اما ماجراي پنجه‌شاهي را كه همه‌ مي‌دانستيد. جلوتر برويد و چيزهايي را قبل از اينكه گفته شود خود بگوييد. به انتقاد از گذشته‌تان هم عمق بدهيد. آيا مي‌توانيد؟ شايد آري و شايد نه.

اگر بتوانيد ديگر چريك‌ فدايي نيستيد. ديگر هادي لنگرودي و حميد اشرف را رفيق كبير نخواهيد ناميد. ديگر سياهكل را حماسه نخواهيد خواند. آن‌وقت از تاريخ معاصر ايران هم بايد پوزش بخواهيد كه چه با آن كرديد. روشنفكري را كه بايد روشنگري مي‌كرد، نگاه علمي به جهان را بسط و گسترش مي‌داد، از دموكراسي و حقوق بشر مي‌گفت به چه دامچاله‌اي كشانديد. عبدالله هم در اين دامچاله افتاد و كل خانواده پرجمعيت‌اش را به آن كشاند.

وضع مالي آنها بد نبود. پنجه‌شاهي‌ها را مي‌گويم. مادر، عبدالله را كه پسر بزرگ بود با خود مي‌برد. نذري مي‌پخت و با عبدالله به پايين شهر مي‌رفت و بين محتاجان تقسيم مي‌كرد. اين تا وقتي بود كه عبدالله دانشگاه نرفته بود. وقتي رفت ديگر حرف‌هاي گنده‌گنده مي‌زد. زيست‌شناسي‌اش را نمي‌خواند. جزوه‌هاي نازك نازك مي‌خواند. دست نوشته و تايپي. به مادر نق مي‌زد كه من ديگر دنبالت نمي‌آيم. اينكه كار نشد. كار را بايد از ريشه درست كرد. بايد كاري كرد كه فقر از بين برود. بايد كاري كرد كه مردم مساوي هم شوند، بايد كاري كرد كه فقر و ثروت هر دو نابود شوند. بايد كاري كرد كه استثمار ريشه‌كن شود و بايد و بايد و بايد و همه راديكال و ريشه‌اي؛ و مادر، عبدالله را دوست داشت خيلي دوست داشت. پسر بزرگش بود. پس به حرف او عمل كرد و شش بچه‌اش را در بازي مرگ و زندگي ‌انداخت.

نذري مادر پنجه‌شاهي اما چيز ديگري بود. در آن موقع كسي به او رفيق مادر نمي‌گفت. با حوصله سر ديگ مي‌نشست و مي‌پخت. خوشمزه هم مي‌پخت و آن را پخش مي‌كرد و راديكاليسم شما، همان‌كه مي‌خواست همه را با هم برابر كند آش نذري مادر را هم از نيازمندانش ربود و جاي آن، پسر دوست داشتني‌اش را هم كشت. دو دختر او را هم قبل از عبدالله به كشتن داد و دو پسر ديگرش هم. تازه مادر چنان شيفته عبدالله بود كه پسر هشت، نه ساله‌اش ناصر را هم به خانه تيمي برد. طفلك ناصر.ديگراني اما عامل خشونت و تروريسم را تحقير شدگي تاريخي دانسته‌اند و روشنفكري ايران در 28 مرداد تحقير شد. به وسيله لمپن‌ها و چماق‌به‌دستان و قداره‌كشان هم تحقير شد. آن همه كتاب‌ها و تظاهرات و شعار‌ها و شعرها به دست مشتي لمپن تمام شد و تمام و بعد اعدام‌ها و يأس و خون مرتضي‌ها و اشك پوري‌ها و مجله عبرت و روتاتيوها كه بزرگ‌ترين دروغ‌ها را به خورد مردمان مي‌دادند و حس تحقيرشدگي و روآوردن به تفنگ و سيانور و حس قهرمان- چريك شدن. قهرمان- چريك واكنش به تحقير تاريخي بود. حس تحقيرشدگي به دست مشتي لمپن.

سال 57 وقتي انقلاب شد مادر و بچه‌ها به خانه برگشتند. اما عبدالله نبود و دو دختر كه قبل از عبدالله كشته شده بودند. دخترهاي هفده، هجده ساله هر دو با هم به هنگام فرار كشته شده بودند. دختراني كه فقط عبدالله را دوست داشتند و چيزي از حرف‌هاي شما سردرنمي‌‌آوردند. خانه‌شان در «پسيان» نزديك پل تجريش بود. خانه‌اي ويلايي و زيبا واقع در كوچه‌اي با درختان بلند و تناور. شما و سمپاتهاتيان مرتبا به ديدن آنها مي‌رفتيد. اما ناصر كه بازي نكرده بود. اصلا چيزي به‌نام بازي نمي‌شناخت كوچه را به پرحرفي‌هايتان ترجيح مي‌داد. به كوچه مي‌زد و بازي او را به شعف مي‌‌آورد. تازه آن را كشف كرده بود. هر چه مي‌خواستيد هندوانه زيربغل‌اش بگذاريد و قهرمان قهرمان بگوييد به گوشش نمي‌رفت. او كمبود بازي داشت نه كمبود قهرمان، قهرمان شدن به وسيله شما به او تحميل شده بود. او به طور حسي و غريزي با اعمالش اين گفته ولتر را صحه مي‌گذاشت كه قهرمان‌ها اصلا آنچنان جاروجنجال به پا مي‌كنند كه تحمل را و صبر را به سر مي‌رسانند.

راستي عكس ناصر هم بر ديوار بود. عكس كودكي و عكس بزرگي‌اش. طفلك بچه بي‌گناه.

شما بايد از ناصر هم پوزش بخواهيد. آخر چگونه دلتان آمد بچه هشت، نه ساله را به خانه تيمي ببريد. حتما از او به عنوان پوشش امنيتي سود مي‌جستيد. آري پوشش خوبي بود. وقتي همسايه‌ها بچه را مي‌ديدند، يعني كه خانواده‌اي را مي‌بينند و شك سياسي و خانه تيمي و غيره نمي‌كنند. اما مگر بچه را مي‌توان وسيله كرد. در اين ميان حقوق كودك چه مي‌شود. اما شما كرديد و مرتبا به مادرش رفيق مادر گفتيد و او صدايش درنيامد و نمي‌دانم چرا؟ چرا هراسي از جان بچه‌اش نكرد. كه خانه تيمي بود و هر لحظه خطر.

آري شما كودكي ناصر را از او ربوديد. پس بايد از او پوزش بخواهيد و اگر درستش را بخواهيد بايد از خيلي‌هاي ديگر هم معذرت بخواهيد. از خانواده نوشيروان‌پور بايد معذرت بخواهيد. شما او را كشتيد چرا كه در دادگاه گفت جريان مسلحانه را قبول ندارد و در شركتي در جنوب كار مي‌كرد همين. مطلقا هم نه با شما بود و نه با ساواك كه دشمن شما بود. اصلا كار سياسي را رها كرده بود. راستي هيچ فكر كرده‌ايد كه چرا خود را به خطر انداختيد و بهمن روحي آهنگران و چند نفر ديگر را راهي كرديد كه او را بكشند. بهمن با آن صورت نجيب و آن احساسات پاك را به چه تروريستي تبديل كرده بوديد. كه دست آخر زيرشكنجه ساواك هم مرد. آيا به راستي اين دامچاله نبود؟

و باز اگر جلوتر برويم جاي معذرت‌خواهي از خيلي كسان باقي مي‌ماند. مثلا از خانواده آن ژاندارمي كه در سياهكل كشتيد. آخر او چه تقصيري داشت. مردم رفقايتان را گرفتند. رفقايي كه ماجراجويي كردند و شما هنوز كه هنوز است آن ماجرا را حماسه سياهكل مي‌ناميد. مامور ژاندارمري بيچاره به وظيفه‌اش عمل كرد. همين و شما خانواده او را بي‌سرپرست كرديد. اگر به دنبال مقصر مي‌گرديد، به دنبال طراح عمليات سياهكل بگرديد. به دنبال تفكر آوانتوريستي بگرديد كه چنين فاجعه‌اي را رقم زد و سيزده نفر را به ميدان تير اعدام فرستاد. از شاه و ساواك سخن نمي‌گويم. چرا كه با آنها گفت‌وگويي ندارم. سخنم با شماست.مگر فاتح يزدي چه كرده بود. از خانواده او هم بايد معذرت بخواهيد. او سرمايه‌دار صنعتي بود و كارگران كارخانه‌اش اعتصاب كرده بودند.

حتما تصور مي‌كرديد با چنين تروري كارگران جهان چيت با تفنگ به دنبال شما مي‌افتند و شما رهبر آنها شده، انقلاب به راه مي‌اندازيد. در صورتي كه آنها با چنين تروري دست از اعتصاب هم كشيدند.

و شما كشتيد. هيچ‌گاه به فكرتان هم نرسيد كه آخر شما كياييد كه هم دادستان مي‌شويد هم قاضي مي‌شويد و هم مجري حكم و به راحتي مي‌كشيد. دست بر قضا اين بار هم بهمن روحي آهنگران با آن قيافه نجيب، مامور كشتن فاتح شده بود. آخر شما با بهمن، آن دانشجوي تازه كتابخوان شده دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران كه آزارش به مورچه‌اي نمي‌رسيد چه كرديد؟ او اينك يك قاتل حرفه‌اي شده بود. ديگر نمي‌شد به او روشنفكر گفت.شما خود را مجريان جبر تاريخ مي‌دانستيد. دست جبر تاريخ نگاه انتقادي به پشت سر خود ندارد. دست جبر تاريخ هر چه كند در درستي آن شكي نبايد كرد. هر چه مي‌كرديد در جهت ترقي تاريخ بود و آنها كه نقد مي‌كردند سدي بودند در جهت ترقي‌خواهي و برابرطلبي و سوسياليسم شما.

عبدالله در امتحان كنكور دانشگاه تربيت معلم رشته زيست‌شناسي قبول شده بود. اگر درسش را مي‌خواند مي‌توانست به بچه‌ها قوانين مندل در زيست‌شناسي و قوانين ژنتيك و ديگر مباحث زيست‌شناسي را تدريس كند كه خود گستردن علم بود. در مقابل اسطوره‌ها كه به نظر من در درون ذهن شما هم بود. شما هم اسطوره‌اي بوديد و خود را هم اسطوره چريك – قهرمان مي‌دانستيد و به نوعي باز توليد گذشته‌ها در ظاهري ماركسيستي هم بوديد. همانطور كه لنين باز توليد استبداد روسي در قالب ماركسيستي بود،‌شما هم بازتوليد استبداد ايراني در قالب ماركسيستي بوديد. اما يك تفاوت مهم داشت. لنين باور به حزب داشت و با حزب و اقتدار آن بود كه مي‌خواست به حكومت برسد كه رسيد. اما شما با انفجار و ترور و كار‌هاي ديگري از اين دست بود كه مي‌خواستيد ماشين دولتي را به قول لنين به تصرف خود درآوريد. و اين پرواضح است كه در چنين راديكاليسمي قتل‌هاي درون‌سازماني هم ناگزير است. فرستادن خارج كسي كه خط سازمان را زير سوال مي‌برد و در خانه تيمي‌ است كار آنچنان ساده‌اي نيست، پس آسان‌ترين راه كشتن اوست كه شما يا بهتر بگويم رفقايتان انتخاب كردند و علي هدايتي را كشتند.

نمي‌دانم، شايد «هادي» به «عبدالله» حسادت مي‌كرد كه چنين دختر تيزهوش و زيبايي شيفته او شده بود. آخر «ادنا» بسيار زيبا بود و باهوش. دانشجويي با رتبه عالي بود. در دانشكده صنعتي‌شريف درس مي‌خواند و در همان جا جذب چريك‌ها شد. به لندن رفت تا زبان انگليسي‌اش تكميل شود و نرفته، برگشت و به خانه تيمي رفت. اصلا لندن را نديد و آن شد كه مي‌دانيم. او از آن نسلي بود كه كودتا را نديده بود. اما آثار آن را در ادبيات ما ديده بود. شعر ياس اخوان و فروغ و شاملو را خوانده بود و اينك آمده بود تا شعر دوران حماسي شاملو را متحقق كند و در خانه تيمي شيفته شد و «هادي غلاميان لنگرودي» طرح عشاق‌كشي را كشيد. اسم اصلي‌اش احمد بود و به او هادي مي‌گفتند. ابتدا عبدالله را به مشهد دعوت كردند و ميهمان را به بيابان بردند و كشتند. بدون هيچ توضيحي. بدون هيچ سوال و جوابي، به محض آمدن سرقرار او را به تير بستند. خيلي راحت. اما «ادنا» تيزهوش‌تر از «عبدالله» بود. به راحتي نمي‌شد او را فريفت، ‌به بيابان برد و مسلسل را بر بدن او نشانه گرفت. «ادنا» چنان تيزهوش بود كه با كشته شدن «عبدالله» به دست رفقا! فكر كرد و فكر كرد و اسلحه و مبارزه مسلحانه را زير سوال برد. به تنهايي هم به اين نتيجه رسيد. در مقابل حماسه چريك- قهرمان ايستاد. چون ديده بود كه از راديكاليسم مسلحانه قتل درون گروهي هم به وجود مي‌آيد. اين امري اجتناب‌ناپذير است. فرد مسلح در خانه تيمي نه تكثرگرايي را مي‌فهمد و نه مدارا و تحمل را.

«ادنا» به نتيجه خود رسيد و از شما جدا شد. چنان خط‌كشي با جريانات مسلحانه كرده بود كه به تمسخر به شما ششلول‌بند مي‌گفت. او نمي‌خواست تسليم نظر نسل تحقير شده بعد از كودتاي 28 مرداد شود. پس ترور را هم زير سوال برد. اما جوان بود و فرصت نوشتن را زمانه از او ربود. «ادنا» چنان زندگي تراژيكي داشت كه جا دارد هزاران صفحه راجع به او نوشته شود. فيلم‌ها ساخته شود و رمان‌ها نوشته شود به نام «ادنا». دختري از خانواده‌اي ثروتمند كه به شما پيوسته بود تا نان و آزادي را به تساوي تقسيم كند و در مقابل حس تحقير نسل قبل از خود بايستد. با اين توهم آمده بود و چه سرخورده و در ضمن هوشيار شما را ترك كرد. «ادنا» در برابر چنين بربريتي فرياد شده بود. فريادي خاموش و خفه شده در گلو. با سيانوري كه زير زبان داشت. با دامن بلندش، خشمگين از كشته شدن عبدالله به دست رفقا و ترسان و فراري از ساواك و گزمه‌هايش، در خانه‌اي تنها زنداني بود. راه كوچه هم بر او بسته بود. «پري» كلامش اعتراض شده بود. آخر در خانه تيمي ادنا را پري مي‌ناميدند. در فراسوي مرزهاي زمان اما صدايش جاري بود. اين صدا را نمي‌شد خاموش كرد. بعدها سال‌هاي سال بعد از ما، آدميان كه به ياد دهه 50 بيفتند، يا آن را در كتاب تاريخ بخوانند، مي‌توانند طنين ضجه‌هاي خاموش دختري با دامن بلند را بشنوند كه با هق‌هق گريه مي‌گويد: «آخر چرا؟» كاش فرصتي مي‌يافت تا اين بغض فروخفته را بنويسد در قالب خاطرات كه زمانه نگذاشت و از ما دريغ كرد.

و بالاخره بايد از تاريخ معاصر ايران پوزش بخواهيد. فرصت تاريخي داشتيم و شما آن را از ما گرفتيد. فرصت داشتيم تا نگاه علمي به جهان را گسترش دهيم. فرصت داشتيم تا نگاه دموكراتيك به جهان و سياست را تبليغ كنيم و بالاخره فرصت داشتيم تا اسطوره‌زدايي كنيم و شما اين فرصت را از تاريخ معاصر ايران ربوديد.روشنفكري ايران را از كتاب و مطالعه و تحقيق به سوي اسلحه و نارنجك و سيانور كشانديد و اسطوره‌ها گسترده شدند و با شما هم هماهنگي داشتند. شما هم اسطوره چريك- قهرمان بوديد و ضد دموكراسي و مدرنيته و حقوق بشر.

با اين همه و با اين تاخير سي- چهل ساله به شما تبريك مي‌گويم كه شهامت پوزش‌خواهي از خانواده‌هايي را كه فرزندانشان را كشتيد كه جزو رفقاي تشكيلاتي‌تان بودند را يافته‌ايد. دستتان درد نكند. به اميد آنكه اين پوزش‌خواهي به خانواده نوشيروان‌پور و حتي به خانواده آن ژاندارم سياهكلي هم برسد كه در سياهكل به دست سازمان شما كشته شد و بچه‌هايش يتيم بزرگ شدند كه ماجراجويي شما باعث گرفتن جان پدر آنها هم شده بود و حتي از خانواده فاتح يزدي. همان موقع كه او را كشتيد آيت‌الله طالقاني به شما اعتراض كرد كه چرا چنين كرديد و شما بي‌اعتنا از كنار نقد او گذشتيد.

Tuesday, July 20, 2010

اي هم میهنان! به داد ایران برسيم. اي تهران! اي تبریز! اي مشهد! اي اصفهان! به داد ایران برسيم ! رفت ایران از دست !

چهل و هفت سال پیش در پی حوادثی که نهایتاً به غائله 15 خرداد ختم شد ، خمینی در یک سخنرانی آتشین اینچنین فریاد زد :
اي علماي اسلام! به داد اسلام برسيد! اي قم! اي نجف! اي مشهد! اي اصفهان! به داد اسلام برسيد! رفت اسلام از دست!
قانونی در مجلس آن زمان از تصویب گذشت که به تعبیری مجوز کاپیتولاسیون ( مصونیت کیفری خارجیان ) که خمینی را اینگونه به هوار هوار زدن وادار کرد و فریاد وا اسلاما سر داد . بحث تاریخی نمی کنم که در این باب سخن زیاد گفته شده و نوشته شده و جای بحث تحلیلی نیست .
آنچه اما من را وادار به برگرداندن سخنان خمینی و جایگزینی کلمه ایران بجای کلمه اسلام - و به تبع آن برخی دیگر از کلمات - در عنوان این نوشتار کرد فتوای خامنه ای در پاسخ به استفتایی در باب التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه بود که طی آن ، خامنه ای خود را تقریباً با همه مقدسات مردم مقایسه کرده و رسمن به همه اعلام کرده که سر التزام و بندگی در آستان قدرت ملکوتی او بسایند و زمین ادب ببوسند وگرنه پست تر از سگ و خوک ( البته به تعبیر اسلامی و قرآنی آن ) هستند و راه سعادت دنیوی و اخروی بر همه ایشان برای ابد بسته است . انصافاً چنین نخوت نکبت باری را در طول تاریخ از هیچ دیکتاتور و مستبدی سراغ ندارم !
بعد از نامه اخیر محسن کدیور به رفسنجانی درباره لزوم عزل خامنه ای و اجرای وظایف قانونی مجلس خبرگان بعنوان مرجع قانونی ناظر بر عملکرد این حیوان دیوانه ، بقول معروف شاهد از غیب رسید و دیگر حجت قانونی ، شرعی و عقلی بر رفسنجانی و بر همگان تمام شد که این جناب آخوندک دیوانه ، با این نگاه حیوانی به مردم کشورش ، واقعاً قصد دارد مملکت را یکراست به ناکجا آباد نیستی و نابودی بکشاند و صد البته که سگان و شغالان آستان بوس هم در اطرافش کم ندارد . اینجاست که باید فریاد زد که آقایان ! اگر ذره ای غیرت دارید ، الان وقت عمل است . جان بی ارزشتان را بیش از این پاس ندارید و در آخر عمرتان برای این مملکت - حداقل برای یک بار هم که شده - مفید باشید

Saturday, July 17, 2010

آیا برای کسی که بمب به خودش می بندد فرقی می کند کجا خود را منفجر کند ؟

هشدار به همه ی ما ! اگر هر چه سریعتر تکلیف جمهوری اسلامی روشن نشود و یک حکومت دموکراتیک مبتنی بر رأی و خواسته همه ی مردم ایران که متضمن حقوق اساسی و انسانی همه هم میهنان مان در اقصی نقاط کشور پهناورمان باشد ، برقرار نگردد ، شاهد گسترش بیش از پیش و خون آلود فرهنگ خشونت از نوع آنچه در زاهدان دیدیم ، خواهیم بود . واقعیت آن است که 99 درصد این نوع خشونت در پیدا کردن شخص یا اشخاصی است که بنا به هر دلیلی ( شخصی ، عقیدتی ، صنفی و ... ) آمادگی انجام چنین کار هول انگیزی را داشته باشند و باقی می ماند 1 درصد که آن هم بخش اجرایی عملیات( شامل زمان و مکان و چگونگی و نوع اهداف و ... ) میباشد . برای کسی که حاضر شده است مواد انفجاری به خود ببندد و خود را منفجر کند و دیگران را نیز با خود به کام مرگ بکشاند ، هیچ توفیری ندارد که این کار را کجا و کی و چگونه انجام دهد . چه زاهدان باشد ، چه تهران و تبریز و اصفهان و شیراز و هر جای دیگر . چه در جنب در ورودی مسجد جامع باشد و چه ورودی یک دانشگاه ، یک اداره ، یک ورزشگاه و هر مکان دیگر . چه شب تولد این و آن باشد و چه یک روز معمولی که مردم برای انجام کار بیرون میروند و چه هر زمان خاص و عام دیگر . چه هدف یک هموطن به ظاهر یا واقعاً مذهبی باشد و چه بی دین و سکولار و غیر مسلمان و صاحب هر اندیشه دیگر . دیگر فرقی نمیکند . مهم برایش خودش است که دارد به دست خودش از بینش میبرد . همیشه در مقام مقایسه هم میهنانم با ساکنین کشورهای همجوار و عربی همسایه ، به خود میبالیدم که ایرانی دیگر اینقدر از اندیشه تهی نمیشود که دست به چنین کارهای سبعانه ای بزند . اما با فشار روزافزون و توهین آمیز رژیم جمهوری کثیف اسلامی بر هم همیهنان مان در سراسر این مرز و بوم و از جمله مردم بدبخت و مظلوم سیستان و بلوچستان ، دیگر زبان ساری و جاری به غیر از خشونت نخواهد بود . آری ! خشونت ، خشونت به همراه می آورد . کهریزک و عاشورا و دهه سوم خرداد و قتل عام 67 و چه و چه و کودتای انتخاباتی و نادیده گرفتن حق حیات سیاسی و انسانی مردم در وسیعترین ابعاد ممکنه ، چیزی غیر از اینگونه رفتارها که ناشی از فشار کمر شکن و خارج از حد تحمل است ، به دنبال نخواهد داشت . هر که باد بکارد ، دیر یا زود توفان درو خواهد کرد . این جزو قوانین ثابت شده ی این جهان هستی است . بسیار نگرانم که نکند بزودی شاهد وقایع مشابه در شهرهای دیگر و در ابعاد وسیعتر باشیم . نگرانم . بسیار نگرانم ، ایران ما نیاز به آرامش دارد و این آرامش تا زمان وجود منحوس جمهوری اسلامی بوقوع نخواهد پیوست

Thursday, July 15, 2010

در مدح اعتصاب

برنده ترین،کوبنده ترین و کم هزینه ترین ابزاری که با آن میتوان کمر جمهوری اسلامی را شکست و آن را به زانو درآورد : اعتصاب است ، اعتصاب است ، اعتصاب !
تجربه اعتصاب بازار که هنوز هم ادامه دارد ، به هر انگیزه ای باشد ، این درس را به ما داد که جمهوری اسلامی ، از آنجایی که اساساً وجود هیچ نوع مخالفتی را بر نمیتابد و دستگاه تبلیغاتی سنگین و همیشه فعال آن ، همیشه در حال تبلیغ این دروغ بزرگ است که مردم ایران از خوشی دارند دیوانه میشوند و هیچ مشکلی ندارند ، به هیچ عنوان ظرفیت پذیرش و طاقت تحمل اعتصاب را ندارد . بهتر است هر چه سریعتر دست بکار شویم و بهترین روشهای اعتصاب را که در کوتاهترین زمان ، منجر به بهترین نتیجه ها شوند ، پیدا کرده و بر روی آن تبلیغات و اطلاع رسانی کنیم

پشت پرده ماجرای شهرام امیری

ابتدا تأکید می کنم که این فقط یک فرضیه است که تا حدودی همه وقایع را توجیه می کند .
الف - شهرام امیری جزو هیئت همراه جلیلی در جلسات وین شرکت می کند .
ب - در وین به شهرام امیری پیشنهاد کمک مالی در قبال همکاری داده می شود و او می پذیرد .
پ - هماهنگی های لازم انجام می شود .
ت - شهرام امیری به مکه می رود .
ث - در اینجا دو فرضیه مطرح است :
1 - شهرام امیری انتظار دارد که همه چی در جریان سفر دو هفته ای به مکه حل و فصل شود و حق الزحمه او نیز تمام و کمال پرداخت شود که این کار ممکن نبوده و او مجبور می شود برای تکمیل کار و جلب رضایت آمریکایی ها زیر بار تئوری دزدیده شدن برود و ...
2 - شهرام امیری به مکه میرود و از این طرف هم هماهگی لازم جهت خروج همسر و فرزندش را بطریق غیر قانونی و از طریق مرز ترکیه انجام می دهد با این هدف که آنها را در ترکیه ملاقات کند که ظاهراً خروج همسر و فرزندش به هر دلیلی به اشکال برمیخورد و ممکن نمیشود و او زمانی میفهمد که تا حدودی دیر شده است و باید نمایش انتقال اطلاعات به آمریکایی ها را تا آخر دنبال کند .
ج - پس از اینکه همه تلاشهای شهرام امیری برای خروج همسر و فرزندش از ایران به شکست منتهی میشود ، سناریوی دزدیده شدن توسط آمریکایی ها متولد میشود .
چ - جمهوری اسلامی ، همسر و فرزند و خانواده شهرام امیری را بشدت تحت فشار قرار می دهد و تهدید به مشتن می کند و از آنان میخواهد شهرام امیری را جهت برگشت به ایران اقناع کنند .
ح - ویدئوهای شهرام امیری یکی پس از دیگری بیرون می آید .
خ - تناقض در ویدنو ها به این جهت است که فرضیه تحت فشار بودن امیری و اسیر بودن او در دست آمریکا یی ها تقویت شود .
د - جمهوری اسلامی هم تن به بازی میدهد و از آنجا که هرگز در میان نیروهای جمهوری اسلامی آدم خائن پیدا نمیشود ، قبول می کنند که ویدنو ها را از تلویزیون پخش کنند و فرضیه دزدیده شدن شهرام امیری را به افکار عمومی جامعه تزریق کرده و بباورانند .
ذ - شهرام امیری ، با هماهنگی دستگاه اطلاعاتی آمریکا - که قول داده اند با هدف سلامتی خانواده امیری در قبال فرضیه دزدیده شدن امیری سکوت کرده و کلامی نگویند - چرا که در غیر این صورت و در تمام این مدت واکنشی نسبت به آن نشان میدادند - از دست ایشان ( مثلاً ) فرار کرده و داستان موش و گربه بازی شروع می شود تا اینکه سر از سفارت پاکستان - یعنی محتمل ترین و قابل پیش بینی ترین جای ممکن - درمی آورد و درخواست پناهندگی می کند .
اگر این فرضیه درست باشد ( که با توجه به مقاله امروز واشینگتن پست در خصوص 5 میلیون دلار کمک مالی به شهرام امیری تا حدود زیادی بر درستی آن مطمئن تر شده ام ) باید نگران جان شهرام امیری بود و او را درچنگال
سربازان گمنام امام زمان جمهوری اسلامی تنها نگذاشت و اجازه نداد ماجرای " دکتر علیمحمدی " تکرار شود


Sunday, July 11, 2010

پرسشی ساده و در عین حال جدی از سکولارهای مذهبی و معتقدین به مردمسالاری دینی

دوستان گرامی و هم میهنان سکولار مذهبی من ،
در سوره آل عمران ، آیه 85 آمده است :
و من یتبع غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین
معنی : و هر کس غیر از اسلام ( در اینجا شیعه اثنی عشری ! ) دینی برگزیند ، در روز آخرت از او پذیرفته نخواهد شد و همانا از زیانکاران خواهد بود - به زبان ساده تر هر کسی که مسلمان نباشد جهنمی است و زیانکار خواهد بود .
بر اساس بعضی از نسخ احادیث پیغمبر اسلام از قول ایشان آمده است :
الاسلام یعلو و لا یعلی علیه
معنی : اسلام بالاتر و برتر از هر چیزی است و بالاتر از آن چیزی وجود ندارد
پرسش من :
آیا به این موارد فوق اعتقاد قلبی دارید یا خیر ؟ و اگر اعتقاد دارید چگونه میخواهید مبلغ سکولاریسم باشید و مساوات دینی را در جامعه تضمین کنید و به کسانی که غیر از شما می اندیشند و اعتقاد دارند ، حق حیات سیاسی و انتخاب شدن و انتخاب کردن دهید ؟
لطفاً پاسخ دهید

Thursday, May 13, 2010

در جنبش سبز آزادیخواهی ایرانیان ، اسلحه هیچ جایگاهی ندارد

خبر،بسیار فوری و شوکه آور بود : پنج نفر از فرزندان این آب و خاک ، اعدام شدند .
اگر چه واکنش ایرانیان در تمام جهان بسیار خیره کننده و قابل توجه بود و هنوز هم سیل اعتراضات جهانی به این رفتار غیر انسانی و دیو صفتانه رژیم سفاک و خونریز جمهوری اسلامی ادامه دارد ، اما در گوشه هایی از خبرها ، شاهد برخی اعمال واکنشی از جانب عده ای از هم میهنانمان بودیم . خبر حمله نیروهای پژاک ( حزب زندگی آزاد کرد - که امیدوارم بزودی جای خود را به حزب زندگی ازاد و انسانی همه ایرانیان بدهد ) به نیروهای رژیم در برخی مناطق کرد نشین ، اگر چه هنوز تأیید نشده است ولی با فرض صحت ، میتوان اینگونه برداشت کرد که زنجیره خشونت ، انگار قطع شدنی نیست و این دور و تسلسل باطل کما کان ادامه دارد . اینکه ما اجازه بدهیم جمهوری اسلامی برای ما برنامه ریزی کند و به ما بگوید چکار کنیم ( طبیعت رفتارهای واکنشی چیزی غیر از این نیست و به انفعال افتادن در مقابل جمهوری اسلامی تنها و تنها آب به اسیاب دشمن ریختن است ) کمکی به رسیدن ما به نقطه هدف نمی کند هیچ ! ما را از مسیر مبارزات انسانی و حق طلبانه خود نیز خارج می کند . واقعیت آن است که خشونت ، خشونت می آورد و نباید اجازه داد که سطح این خشونت بالاتر از این چیزی که هست برود . ما یک بار تجربه تلخ انقلاب اسلامی را در کیسه خاطرات خود داریم . آنجا که خشونت عریان از هر دو طرف ، نهایتاً منجر به برقراری یکی از خشن ترین و دیکتاتوری ترین رژیم های عصر حاضر شد . آنجا که مردم ایران بدون توجه به امر منافع ملی و سرمایه های مردمی ، اقدام به آتش زدن بانک ها و ادارات دولتی زدند و سرمایه ملی خود را آتش زدند . در مراسم عاشورای امسال ، اما شاهد آن بودیم که حتا یک سنگ هم بسمت بانک یا اداره ای پرتاب نشد و نشان داد که ماهیت این جنبش که بر مبنای عقل و درایت و آگاهی بنا شده است ، با انقلاب اسلامی تفاوت اساسی دارد و اتفاقاً نقطه قوت این جنبش در همین صلح آمیز بودن و خشونت گریزی ان است . کشیدن اسلحه و کشتن دیگران کمکی به احقاق هیچ حقی نمی کند . این را تاریخ نشان داده است . در عوض شاهد آن هستیم که دبیر کل یکی از احزاب قدیمی کردها که سابقه طولانی درمبارزه مسلحانه با رژیم جمهوری اسلامی دارد ، اینک دست به اسلحه خطرناکتری ( برای دشمن ) زده است . بله ! دست به قلم شده و مقاله و مطلب می نویسد . به نسخه امروز سایت گویا نیوز مراجعه کنید و این پدیده مبارک را ببینید . امیدوارم روزی برسد که هر کس حرف حقی دارد ، بتواند و بخواهد که حرف خود را از زبان قلم به دیگران ابلاغ کند و نه از زبان تندخوی اسلحه ! آری ، در جنبش سبز ازادیخواهی ، دموکراسی جو و حق طلبانه امروز ما ایرانیان ، اسلحه بهیچ عنوان جایگاهی ندارد و این بدترین خبر برای دیکتاتور است .
زنده باد آزادی
پاینده باد ایران

Sunday, May 9, 2010

آقایان اصلاح طلب ، پنج نفر از فرزندان این آب و خاک اعدام شدند ! نظری ندارید ؟

شما را به همه مقدساتتان سوگند می دهم ، چیزی بگویید ... لااقل نامه ای بدهید ! سخنرانی ای بکنید ! کاری بکنید که بدخواهان این مردم و دشمنان آزادی نگویند شما به خون بناحق ریخته ی جوانان ایران بی اعتنائید . اعدام فرزاد کمانگر و چهار جوان ازاده دیگر ایرانی بی ارتباط به مبارزات حق طلبانه و آزادیخواهانه مردم که شما مدعی همراهی و گاه حتا رهبری آن هستید ، نبود ! روی سخنم بیشتر با دوستان اصلاح طلبی است که در کنج آرام زندگی خود در خارج از کشور با آسایش و آرامش زندگی می کنند و مدعی رهبر جنبش سبز و نمایندگی آن هستند . بطور مشخص جناب آقای دکتر مهاجرانی ، مدعی محترم ولایت فقیه ! آیا این اعدامها ذره ای در اعتقاد قلبی شما به ولایت کثیف و منزجر کننده فقیه خلل وارد نمی کند یا ما باز هم مجبوریم تماشاگر عشوه های شما در مقابل دیکتاتور زمانه باشیم ؟ مگر نمی بینید که تمام ایرانیان مانند سیل در سرتاسر جهان به جوش و خروش آمده اند ؟ چرا خفقان گرفته اید ؟ چرا صف خود را از مردم جدا می کنید ؟ تا کی ؟ آیا واقعاً شما هنوز به آینده جمهوری اسلامی امیدوارید ؟ با مردم باشید چرا که نوکری این مردم هزاران بار از مجیز گویی سید علی خامنه ای و جایگاه غیر قانونی ، غیر غقلی و غیر عرفی او برتر و بالاتر است و شرف دارد . از ما گفتن بود ! شما خواهید پند گیرید خواه ملال ! همین

Friday, May 7, 2010

برای مادران شهیدان جنبش آزادیخواهی ایران : روز مادر مبارک

فردا یکشنبه در بیشتر کشورهای جهان ، روز مادر است و به همین مناسبت بازار شادباش و خرید هدیه و کادو داغ داغ میشود . صحنه های دلپذیری از عشق به مادر خلق میشود و همگان را شوری در بر میگیرد که انصافاً نظیرش را کمتر میتوان دید . در کوران این شادباش ها و شادی بخشی ها ، به ناگاه یاد مادران شهیدان همیشه جاوید جنبش حق طلبانه مردم ایران زمین افتادم . مادرانی که حتا اولیه ترین حق که همانا حق مادر بودن است را نیز دیگر ندارند . مادر سهراب ، مادر ندا ، مادر اشکان ، مادر کیانوش ، محسن ، ترانه و ده ها و صدها مادر ایرانی که دردمندانه داغدار فرزندان دلبندشان هستند و هر روز بجای پرسه و دلجویی مواجه با ستم و آزار بیش از پیش مزدوران رژیم میشوند . اگر چه هرگز نمیتوان بدرستی ، حق مطلب را در حق این مادران داغدار ادا کرد ولی به سهم خود روز مادر را به همه این مادران گرامی شادباش می گویم و از ایشان عاجزانه می خواهم که بر سر همه ما منت نهاده و ما را به چشم فرزند دلبند خودشان نگریسته و بوسه ما را بر دستان خویش بپزیرند .
مادران گرامی ، روز مادر بر شما خجسته باد

Tuesday, May 4, 2010

آمریکا،نوش جونت ! هر چی از این پاکستانی ها و عربها بخوری حقته

اگر چه هزار بار خدا رو شکر کردم از این که این بمب آخری قبل از عمل کردن ، کشف و خنتی شد و منجر به قتل و خونریزی شهروندان بیگناه آمریکایی که فارغ از پیچیدگیهای سیاسی دنیا ، مثل همه شهروندان دیگر این کره خاکی به زندگی کردن مشغولند ، نشد اما امروز که شنیدم پلیس آمریکا و اف بی آی توانستند عامل مظنون این عملیان کثیف تروریستی را که یک شهروند پاکستانی - آمریکایی است دستگیر کرده اند ، بسیار افسوس خوردم . افسوس ، نه از بابت این دستگیری بلکه از این بابت که به رغم اینکه طی سالیان اخیر ، دولت و مردم آمریکا و سایر کشورهای غربی ، بیشترین صدمات و خسارات را از همین دوستان سیاسی شان - باضافه شهروندان برخی کشورهای عربی - خورده اند ، ولی هنوز که هنوز است بمحض دیدن نام ایران در پاسپورت هر کدام از هم میهنان من ، بدترین و توهین آمیزترین رفتار را با ما نشان می دهند . کسی هست از دولت آمریکا بپرسد که : حساب دولت کثیف و دیکتاتوری ایران جدا ! شما تا کنون چند بار توسط شهروندان ایرانی مورد حمله تروریستی و انتحاری قرار گرفته اید ؟ اصلاً کدام ایرانی - با هر طرز تفکری که دارد - حاضر است تن به همچو کاری بدهد ؟ بگذریم که عوامل وابسته به رژیم ، بخصوص طی یکسال اخیر بدترین رفتار را با شهروندان و هم میهنان خویش داشته اند وحتا براساس برخی اخبار و شواهد از خدمات همین تروریستهای وابسته عرب نظیر اعضای حماس و حزب الله بهره مند شده اند ، اما در کدامین عملیات تروریستی در کشورهایی نظیر اندونزی ، اسپانیا ، لبنان ، هند ، خاورمیانه ، انگلستان و آمریکا و ... ایرانیان نقش داشته اند ؟ برای همین است که خطاب به دولت آمریکا فریاد می زنم که نوش جان ! شما هر چه از این دوستان پاکستانی و عربتان بخورید حقتان است ! بیشتر از این هم خواهید خورد ، منتظر باشید !
زنده باد آزادی
پاینده باد ایران

Friday, April 30, 2010

چگونه بعد رسانه ای را در جنبش سبز تقویت کنیم

مقاله وارده از : مصدقی سبز

قسمت اول

بعد از سخنان میر حسین موسوی در زمینه پرداختن به بخش رسانه های مستقل و گسترش اطلاع رسانی و آگاهی های عمومی در بین مردم و بالاخص قشر خاکستری و بی طرف ایران بحث رسانه و آگاهی بخشی در جنبش بالا گرفته است. تنها اینترنت و یا وبلاگ نیست که بتواند به جنبش ما در جهت اطلاع رسانی کمک کنند بلکه ابزار های فراوانی در این زمینه وجود دارد که من قصد دارم در این مقاله آن را برای شما معرفی کنم. هر مجرای اطلاع رسانی ممکن پتانسیلی است بالقوه که می توان آن را به بالفعل در آورد.

اصولا در هر جنبش و هر کاری نیاز به آگاهی های عمومی دارد و اصالتا هر کس و هر فرد تا نداند که چه می خواهد و چه نمی خواهد و نداند حقوق او چیست حرف زدن از احیای حق به یک امر غیر ضروری بدل می گردد. مثلا داستان معروف ارباب میمون ها که فکرکنم آن را شنیده باشید. اگر نشنیدید به طور خلاصه بیان می کنم. روزی فردی در خاور دور چند میمون دشت که باید برای او روزی هر نفر 10 آناناس بچینند و پیر ترین ان را نیز رهبر انان می کرد. روزی یکی از آنان به بقیه گفت که چه لزومی دارد ما برای او این کار را انجام دهیم؟ مگر خودمان نمی توانیم این کارهار را انجام داده و خودمان هر 10 تا را بخوریم؟ فقط کافی بود تا این حق آنان برای آن ها تفهیم شود تا آنان از آن مکان فرار کرده و از دستان ارباب میمون ها خلاص شوند. این نمونه ای واضح از لزوم آگاهی بخشی و رسانه هاست.

خوب این سوال شاید پیش بیاید چه اصولا ما چه چیزی را باید بگوییم و چه چیزی را نباید بگوییم؟ برای این که به این سوال پاسخ دهم نکته ای را باید متذکر شوم در باب اتاق فکر رسانه ای که جای آن در جنبش خالی است این اتاق فکر با پوشش قرار دادن همه افکار باید توسط یک سایت بر پایه وب2 یا گروپی در شبکه ای اجتماعی باشد و سردبیران و افراد گرداننده سایتها را با اهداف و استراتژی ها و آکسیون ها هماهنگ کند و نوعی هماهنگی در جنبش ایجاد کند تا افراد بدانند این هفته چه چیزی را پررنگ تر به آن بپردازند و هفته بعد چه چیزی را کمتر به آن بپردازند مثلا یک خبری ممکن است به ان دلیل درست شده باشد تا اذهان را به مدت یک یا جند هفته مشغول کند که اتاق فکر باید این مسئله را به بقیه متذکر شود. و دوم این که از اخبار و تحلیل هایی که باعث ضربه به وجهه ی آزادی خواهی و پلورالیسم و تفرقه در جنبش می شود جلوگیری گردد. بعضی نشریات و یا رسانه ها روی قشر بی طرف زوم کنند تا آن ها را جذب کنند. جوری خبر رسانی کنند که کسی که اصلا چیزی نمی داند هم اگر خبر را خواند منظور را متوجه شود. چون بعضی مواقع جوی خبر را منتشر می کنند که فقط کسانی که پیگیر اخبار هستند متوجه منظور آن خبر و یا تحلیل می گردند. حتی الامکان از لینکها (برای خبر های قدیمی تر و یا مفاهیم تخصصی و یا مختص به جنبش سبز و یا برخی اصطلاحات جنبش ) و عکس و ویدئو به صورت بهینه استفاده شود.

برخی رسانه ها روی طرفداران خود زوم بیشتری کرده و سعی کنند آن ها را جذب جنبش کنند. مثلا سایتی در زمینه ی سکولاریسم طرفداران سکولاریسم را به طرف جنبش با در نظر گرفتن سکولار بون جذب کند و یا سایتی روی افراد خاکستری و بی طرف زوم کرده وآنان را به جنبش جذب کند. و یا سایتی مختص به سربازان .سربازان را با عناوین و خواسته های جنبش متناسب با حال او آشنا کند. به طور کلی هر شخص بنابر تجربه و آن علاقه ای که دارد افراد را جذب جنبش کند. از حرف های غلو آمیز دروغ و اخبار پوچ و یا زیر سوال برنده و یا بی پایه استفاده نکنید چون موجب ضربه ی جنبش در نزد اذهان عمومی است

به طور کلی ما در دنیای امروز را ه های فراوان و روش های گوناگونی در راه اطلاع رسانی داریم که از آن ها می توان به اینترنت، فایل های صوتی و تصویری، انیمیشن ها، پوستر ها و موارد چاپی و یا روزنامه های دیواری و دیوار نویس نیز اشاره کرد.

ادامه دارد

Sunday, April 11, 2010

چرا ایرانی ها مهاجرت می کنند ؟


چرا ایرانی‌ها مهاجرت می‌کنند

یک مقایسه ساده ایران با 3 کشور معروف و مهاجرت پذیر

منبع : http://prosperity.com/default.aspx

ایران - آمریکا - استرالیا - کانادا

ChartAxd.png


Wednesday, March 17, 2010

پاسخ مردم ایران به آخرین اظهارات آقای اوباما در خصوص حل مشکلی بنام ایران

آقای اوباما یک بار دیگر سنت شکنی کرد و آن عبارت بود از مصاحبه با شبکه فاکس نیوز ! شبکه ای که بدلیل صراحت لهجه در انتفاد از دولت آمریکا هرگز این شانس را نیافته که مجری انجام چنین مصاحبه ای باشد . از اینها گذشته ، آنچه در این مصاحبه قابل تأمل بود و بالطبع سریعاٌ در صدر اخبار همه شبکه های خبری از جمله شبکه ها و سایت های خبری فارسی زبان قرار گرفت اظهار نظر ایشان در خصوص حل مسئله اتمی ایران بود . آنجا که اعلام کردند " حل مسئله هسته ای ایران مشکل است ولی باید آن را به هر شکل ممکن حل کنیم تا دچار مشکلی عظیم تر بنام رقابت هسته ای در منطقه نشویم " ( نقل به مضمون ) . آنچه من را وادار به نگارش کرد تنها یادآوری این نکته بود که به آقای اوباما بگویم : آقای اوباما ، حل مسئله ایران مشکل است اما کلید حل این مشکل تنها و تنها در کف با کفایت مردم ایران است و لا غیر و تا زمانی که کشورهای غربی - که سالهاست گول ظاهر جمهوری اسلامی را می خورند - قانع نشوند که ریشه اصلی مشکل ایران ، نبود یک حکومت مردمسالار و عدم آزادی های مدنی است ، هرگز راه به جایی نخواهند برد چرا که حتا اگر به فرض مثال بتوانند جمهوری اسلامی ( و نه ایران !) را قانع به تمکین در برابر قواعد بازی کنند ، تازه با مشکلی دیگر و در جایی دیگر روبرو خواهند شد . حکومتی که حتا به فرزندان کشور خودش هم رحم نمی کند ، قطعاٌ در به آتش کشیدن منطقه به هر شکل ممکن تردید نخواهد کرد .
زنده باد آزادی
پاینده باد ایران دمکراتیک

Thursday, March 11, 2010

فلسفه چهارشنبه سورى بروایت سياوش اوستا

فلسفه چهارشنبه سورى بروایت سياوش اوستا

سور به معناى ميهمانى و جشن مى باشد و اما چرا چهارشنبه سورى و چرا آتش برافروختن و چرا از روى آتش پريدن؟ براساس سروده هاى پيروز پارسى، حكيم فردوسى، سياوش فرزند كاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر ديگر را برمى گزيند، سودابه كه زنى زيبا و هوسباز بود عاشق سياوش مى شود


يكى روز كاووس كى با پسر
نشسته كه سودابه آمد ز در
زناگاه روى سياوش بديد
پر انديشه گشت و دلش بردميد
زعشق رخ او قرارش نماند
همه مهر اندر دل آتش نشاند


سودابه در انديشه بود تا به گونه اى سياوش را به كاخ خويش بكشاند، دختر زيبا و جوان خود را بهانه حضور


سياوش كرده و او را فرا خواند:
كه بايد كه رنجه كنى پاى خويش
نمائى مرا سرو بالاى خويش
بياراسته خويش چون نوبهار
بگردش هم از ماهرويان هزار
آنگاه كه سودابه سياوش را در كاخ خويش يافت به او گفت:
هر آنكس كه از دور بيند ترا
شود بيهش و برگزيند ترا
زمن هر چه خواهى همه كام تو
بر آرم نپيچم سراز دام تو
من اينك به پيش تو افتاده ام

تن و جان و شيرين ترا داده ام


سودابه پس از اين كه از مهر و عشق خود به سياوش مى گويد و همزمان به او نزديك مى شود. ناگاه او را در آغوش كشيده و مى بوسد


سرش تنگ بگرفت و يك بوسه داد
همانا كه از شرم ناورد ياد
رخان سياوش چو خون شد ز شرم
بياراست مژگان به خوناب گرم
چنين گفت با دل كه از كار ديو
مرا دور داراد كيوان خديو
نه من با پدر بى وفائى كنم
نه با اهرمن آشنائى كنم


سياوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت


سر بانوانى و هم مهترى
من ايدون گمانم كه تو مادرى


سياوش خشمناك از جاى برخاسته و عزم خروج از كاخ سودابه را كرد. سودابه كه از برملا شدن واقعه بيم داشت داد و فرياد كرد و درست بسان افسانه يوسف و زليخا دامن پاره كرده و گناه را به سياوش متوجه كرد و چنانچه در نمايشنامه افسانه، افسانه ها نوشتيم، اكثر افسانه هاى سامى، افسانه هاى شاهنامه مى باشد كه رنگ روى سامى گرفته است و نيز در آئين اوستا نوشته ايم كه كتاب اوستا يك كتابخانه كتاب بوده است كه تاريخ شاهان ايران يكى از

۱۲۰ جلد كتاب، كتابخانه اوستا مى باشد و چگونگى به نظم آوردن آن را توسط فردوسى در زندگينامه پيروز پارسى، يعنى حكيم ابوالقاسم فردوسى شرح داده ام
بارى سياوش به سودابه مى گويد كه پدر را آگاه خواهد كرد


از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آويخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پيش تو
بگفتم نهانى بد انديش تو
مرا خيره خواهى كه رسوا كنى؟
به پيش خردمند رعنا كنى
بزد دست و جامه بدريد پاك
به ناخن دو رخ را همى كرد چاك
برآمد خروش از شبستان اوى
فغانش زايوان برآمد بكوى


در پى جار و جنجال سودابه، كيكاووس پادشاه ايران از جريان آگاه شده و از سياوش توضيح خواست سياوش به پدر گفت كه پاكدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور كند
سياوش گفت اگر من گناهكار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاكدامن باشم از آتش عبور خواهم كرد


سراسر همه دشت بريان شدند
سياوش بيامد به پيش پدر
يكى خود و زرين نهاده به سر
سخن گفتنش با پسر نرم بود
سياوش بدو گفت انده مدار
كزين سان بود گردش روزگار
سرى پرز شرم و تباهى مراست
سياوش سپه را بدا نسان بتاخت
تو گفتى كه اسبش بر آتش بساخت
زآتش برون آمد آزاد مرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد
چو بخشايش پاك يزدان بود
دم آتش و باد يكسان بود
سواران لشكر برانگيختند
همه دشت پيشش درم ريختند


سياوش به تندرستى و چاپكى و چالاكى به همراه اسب سياهش از آتش عبور كرد و تندرست بيرون آمد


يكى شادمانى شد اندر جهان
ميان كهان و ميان مهان
سياوش به پيش جهاندار پاك
بيامد بماليد رخ را به خاك
كه از نفت آن كوه آتش پرست
همه كامه دشمنان كرد پست
بدو گفت شاه اى دلير جهان
كه پاكيزه تخمى و روشن روان
چنانى كه از مادر پارسا
بزايد شود بر جهان پادشا
سياوخش را تنگ در برگرفت
زكردار بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند
همه كام ها با سياوش براند
سه روز اندر آن سور مى در كشيد
نبد بر در گنج بند و كليد!
اين اتفاق و آزمايش عبور از آتش در بهرام سيد (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهيد شيد (جمعه يا آدينه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر كشور پهناور ايران به فرمان كيكاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد.
و از آن پس به ياد عبور سرفرازانه سياوش از آتش همواره ايرانيان واپسين شبانه بهرام شيد (سه شنبه شب) را به ياد سياوش و پاكى او با پريدن از روى آتش جشن مى گيرند