Sunday, November 28, 2010
برای عمو محسن بمناسبت اندوه جانکاه از دست دادن مادر
Friday, October 22, 2010
آقای کروبی عزیز ، این باصطلاح نمایندگان ، سالهاست نوکر قدرت شده اند. با قانون و بی قانون هم فرقی ندارد
Wednesday, October 20, 2010
ولی امر مسلمین منظومه شمسی : لقب جدید خامنه ای
Friday, October 8, 2010
آقای کروبی عزیز ! در زمانی که جنگ میهنی در کار نیست ، چیزی به نام بسیجی معنا ندارد . هر چه هست اراذل و اوباش است
Tuesday, September 28, 2010
مسخره است ! نه ؟
Thursday, September 23, 2010
ما مردم ایران هم از سازمان ملل می خواهیم که در مورد انتخابات پارسال ایران یک کمیته حقیقت یاب تشکیل و موضوع را بررسی کند
Wednesday, September 22, 2010
آقای اوباما ، کدام گفتگو ؟ شما هنوز نمیدانی که جمهوری اسلامی به شعار " مرگ بر آمریکا " نیاز حیاتی دارد ؟
فرازهایی از بحار الانوار مجلسی ... قضاوت با خودتان
(دربهشت)توان بدنی انسان درکامیابی از زنان به اندازه صد نفر می گردد. کتاب کنزالعمال، جلد14، ص 468
بهترین چیزهایی که مردم در دنیا و آخرت از آنها لذّت میبرند، لذت آمیزش و بهره برداری از زنان میباشد. (کتاب وسائل، جلد14، ص 468)
پیامبراکرم(ص): همانا بهشتیان به چیزی بیشتراز نکاح اشتها ندارند و لذت نمیبرند. (کتاب لثالی، ص 503)
حوری از خیمه خود بیرون آید و روی به تخت مؤمن بخرامد و چون به نزد مؤمن می آید با پانصد سال ازسالهای دنیا همدیگر را بوسه زنند که برای هیچ کدامشان ، خستگی و ملال حاصل نمی گردد. هرمؤمنی را هفتاد زوجه از حوران می دهند و چهار زن از آدمیان، که ساعتی با حوریّه صحبت میدارد و ساعتی با زن دنیا و ساعتی باخود خلوت می کند و بر کُرسیها تکیه زدهاند و بایکدیگر صحبت میدارند. (بحارالانوار،ج 8، ص 157، ح 98)
بیشتر نهر های بهشتی از نهر کوثر است که در کناره آن دختران نار پستان (مانند گیاه) میرویند. در بهشت نهری وجود دارد که در دو طرفش دختران باکره سفید روی و سفید پوش نشستهاند و مشغول تغنی (آواز خواندن) هستند. (بحارالانوار،ج۸،ص۱۹۶)
دوشیزگان با چنان صدایی می خوانند که خلایق تا کنون چنین صدایی را نشنیدهاند و این نعمت، بالاترین نعمات بهشتی است این دوشیزگان به تسبیح (ذکر صفات الهی) تغنی میکنند. (بحارالانوارص۱۲۷)
هریک ازآن حوریان، هفتاد حلّه پوشیده اند و سفیدی ساق ایشان از زیر هفتاد حلّه معلوم است. از جماع با هر یک ازآن حوریان لذّت صد مرد را می یابد که هریک چهل سال خواهش مجامعت و آمیزش داشته باشند و برایشان میسّر نشده باشد. (بحارالانوار،ج 8، ح 205)
پس آن مؤمن با قوّت صد جوان با آن حوری جماع و آمیزش کند و یک آغوش با او هفتاد سال طول می کشد. مؤمن متحیّر می باشد که نظر به کدام اندام حوری بکند، بر روی او یا بر پشت او یا بر ساق او، بر هر اندام او که نگاه می کند از شدّت نور و صفا، روی خود را درآن مشاهده می نماید. پس دراین حال زن دیگری بر او مشرف میگردد که خوشروتر و خوشبویتر از اوّلی است. (بحارالانوار،ج 8، ح 205)
هیچ مؤمنی داخل بهشت نمی شود مگر آنکه خداوند غنیّ ، پانصد حوری به او عطا میفرماید که با هر حوری هفتاد غلام وهفتاد کنیز نیز میباشد که هریک مانند لؤلؤ منثور و لؤلؤ مکنون میباشند. (بحارالانوار،ج 8، ح 205)
Monday, September 20, 2010
کشور دوست و برادر ، سنت وینسنت ، تنها یک جزیره آتشفشانی با وسعت کمتر از 200 مایل مربع و جمعیت صد و بیست هزار نفر
Tuesday, September 14, 2010
آقای محقق داماد ، مناظره با پرفسور هاوکینگ پیشکش ! شما اگه میتونی بیا ثابت کن بشر مجبور نیست و مختار است
Tuesday, September 7, 2010
اگر نمی شود فریاد زد می شود ، میتوان بجا سکوت کرد ! نه ؟
ایمیل وارده :
اگر نمی شود فریاد زد می شود ، بجا سکوت کرد ؟!
می شه از استادان بزرگی مثل شجریان حمایت کرد.
می شود با به سینما نرفتن اخراجی ها را محکوم کرد .
می شودبه هدیه تهرانی و شریفی نیا فهماند که اگر به مردم پشت کنند دیگر دوستشان نداریم .
می شود به تمام کسانی که به مردم دروغ میگویند فهماند که مردم می فهمند .
می شود با صدای سکوت فریاد زد .
این یکی را دیگر خودمان از خودمان نگیریم ....
میگویند زن و شوهری نیمهشب در محلهای راه میرفتند. لاتها جلویشان را گرفتند و گفتند یا هر دویتان را میکشیم یا زن باید برایمان برقصد.
زن رقصید. لاتها رهایشان کردند.
زن دید که مرد از او رویگردان است. گفت خودت دیدی که شرطشان این بود وگرنه هیچ بعدی نبود مست و لایعقل هردویمان را بکشند.
شرط عقل رقصیدن بود. مرد گفت بله. ولی خوشرقصی نبود.
آنها نمیدانستند تو اینهمه هنر داری و با یک تکان سر و دست و کمر کار تمام بود؛ لزومی به یک ساعت سینه لزراندن و باسن چرخاندن و عشوهریزی نبود. تو خوشرقصی کردی!
حکایت ما با بعضی آرتیستها گویا از همین دست است البته با این تفاوت که اگر نرقصند هم چندان آسیبی نمیبینند.
یکی از رفقا که مهران م. را میشناخت میگفت برای دیدار دیدار پیشین با آقا سخت به او پیله میکنند که باید بیایی و هرکار که میکند دست از سرش برنمیدارند.
آخر سر مجبور میشود چند روزی در جایی پنهان شود تا نرود. و نرفت.
زنده هم مانده و هرچند که طبعا از این به بعد در کارهایش کارشکنی میکنند و حتی شاید نتواند هیچ فیلم و سریالی بسازد، اما از چشم مردم نیفتاد.
دو دو تا چهارتا هم که حساب کنیم عقل همین را حکم میکند. مهران و دهها و صدها نفر مثل او مگر از زندگی چه میخواهند؟
همین الان هم اگر خانهنشینشان کنند باز هم برنده آنهایند که عمری در دل مردم خواهند بود.
حالا به آن همه کارش دوکار دیگر هم اضافه میکرد به بهای دهنکجی به این همه خونی که ریخته شده و به اینهمه چشم و سر و دست و پا و پهلویی که درآمده و شکسته و بسته و دریده شده؛ چه سودی برایش داشت؟ مهران مسعود دهنمکی که نیست که روی نفرت و ابتذال هم بتواند موجسواری کند.
تازه اینها که بهایی نیست.
یکی از دوستان در فیسبوک یادآوری کرد که میلان کندرا بارها نوشته است که در چکسلواکی دوران جنگ سرد
بسیاری ار هنرمندان و نویسندگان به رفتگری و شیشهشویی حاضر شدند اما به کرنش مقابل کمونیستها تن ندادند.
بالاخره هرچیزی بهایی دارد و آزادگی هم بیبها نمیشود. همینجا هم البته کم نیستند آزادهمردان و زنانی که سربهدار میدهند اما تن به هرکار نمیدهند.
محمدنوریزاد و جعفرپناهی از این دستهاند و صدها نفر کم نام و نشانتر.
اما حالا گیریم به هر دلیلی این افراد به کارهایی تن دادند یا اصلا عقیده داشتند.
خوشرقصی دیگر چه معنایی دارد؟
فلان آکتریس درجه دو سینما هر عقیدهای که دارد محترم است و هر کاری که کرده به خودش مربوط است،
اما چادر چاقچور کردن و به ضیافت رفتن و نطق سی و نه درجهای کردنش چه معنایی دارد؟
باباکرم در این سن و سال و با این ریخت و قیافه؟!
شهاب حسینی نه فقط از این محافل پرفیض نمیگذرد که در بدترین شرایط بگیر و ببند و خفقان،
با همسرش به عنوان زوج نمونه در جشنواره زوج خوشبخت ایرانی از دست مهرداد بذرپاش و احمدینژاد جایزه میگیرد. آدم این قدر چیپ و ندیدپدید؟
با همه اینها من با هر واکنش غیراخلاقی به این حضرات مخالفم.
اصلا کار غیراخلاقی اصولا در جنبش سبز به هبچ بهانهای نباید جاگیر بشود.
اما با تحمیل کردن هزینه سخت موافقم.
به عنوان یک نمونه طرفداران جنبش سبز و از آن بالاتر تمام کسانی که دل در گرو آزادگی و شرافت به ویژه در عرصه هنر دارند،
به جنبش تحریم هر گونه محصولات هنری و غیرهنری این جماعت بپیوندند.
کاریست كم هزینه برای مردم و پرهزینه برای مردم فروشان.
کافیست موجی راه بیفتد و دهها هزار نفر اعلام تحریم کنند و به گوش صدها هزار نفر برسانند.
خواهید دید نه به هیچ ضرب و زوری -حتی صدا و سیما- اینها نخواهند توانست در صحنه بمانند و کمر راست کنند.
تهیهکننده سینما بیش از هر سیاستی به سیاست گیشه میاندیشد
و همینکه احساس کند منبعد هدیه تهرانی نه فقط تضمین فروش نمیکند که باعث کسادی بازارش هم میشود، او را حذف میکند.
آنوقت خانم تهرانی میتواند در کمال آزادی برود هر بار با .... عکس بیندازد؟
و به قول مهدی کروبی: تازه این اول داستان استThursday, August 26, 2010
راستی یک سؤال : شغل این سید حسن آقای خمینی چیه ؟
Tuesday, August 17, 2010
سخنی از سر درد با دوستان عزیز اصلاح طلب
خواهران و برادران هم میهن اصلاح طلبم ؛
با شما سخنی دارم :
یک ایرانی هستم ، دقیقاً مانند شما.
یک ایرانی که بنا به جبر روزگار دیرگاهی نیست که مقیم یک کشور خارجی است . این دوری ، اما ، میهنم ، وطنم ، کشورم و شما عزیزان و خواهران و برادرانم را از خاطرم نبرده است . این را گفتم تا بدانید که در این سالهای هجرت ، همه گاه با خنده هایتان شاد بوده ام و با گریه هایتان گریسته ام ، آخر من هم فرزند همان مام میهنم و آن را بیش از جانم دوست دارم . راستش را بخواهید به گذشته که برمیگردم ، خاطرات چندان بدی از زمان ریاست جمهوری " سید خندان " ندارم و به آن دوران - و به رغم اختلاف نظرهای اساسی که با شما دارم و انتقاد هم ، البته ، به آن دوران کم نیست - غبطه می خورم . یادم می آید صبحها که حتا به قیمت دیر رسیدن به محل کارم هم که شده ، توی صف روزنامه فروشی می ایستادم و جامعه و طوس و عصر آزادگان و نشاط و صبح امروز و سلام و ... را میگرفتم و با ولع می خواندم و از خواندنشان و از دیدن نیمچه آزادی بیانی که داشتیم لذت میبردم و امید را در دل زنده میگرداندم . به هر حال سرنوشت روزگار و داشتن خصمی مشترک ( خصم ایران و عزت انسانی و آزادگی ) ما را به هم نزدیکتر و نزدیکتر کرد تا آنجا که دل نگرانی ها و دغدغه هایم را با شما به درد دل نشسته ام . همینجا لازم است بگویم که صرف نظر از اختلافات شاید عمیق اعتقادی و سیاسی ، همیشه به کسانی چون تاج زاده و رمضان زاده و صفایی فراهانی ( این یکی را از نزدیکتر شاهد کارش بوده ام ) و آرمین ، بدلیل شهامتی در ابراز نظراتشان دارند احترام گذاشته و میگذارم و این افراد را دارای شخصیتی قوی و قابل اعتماد می انگارم . اینها را گفتم که بدانید ، من ، هم شجاعت سرم میشود و هم آزادمردی . و اما سخن من : یک سال و اندی از آغاز جنبش سبز آزادیخواهی و حق طلبانه مردم ایران می گذرد . یکسالی که من آنرا البته در امتداد خیزش تاریخی مردم ایران زمین از زمان عصر مشروطیت می دانم که هرگز باز نایستاده و با جباران و خودکامگان سر آشتی نداشته است و هر از گاهی با قالب و رنگ جدیدی خود را به رخ دیکتاتوران و مستبدین کشانده و خواب آرام را از چشمشان گرفته است . در این یک سال همه ما شاهد صحنه هایی تلخ و دردناک و جانکاه بودیم و داستانهایی از سبعیت قومی ظالم دیدیم و شنیدیم که قبلاً نظیرشان را حتی در کتابها نیز نخوانده بودیم . خود شما عزیزان نیز هم اکنون در حال پرداخت بهای آزادگی و آزادمردی خود هستید و اینور و آنور در گوشه این زندان و در حصار آن تبعید خود خواسته بسر میبرید و فصل مشترک همه مان نیز امیدی است که به فردا داریم . اما ، دراین میان چیزی هست که ما را همیشه از هم جدا میسازد و آنهم چیزی نیست غیر از اعتقادات مذهبی شما و نظری که به انقلاب و تاریخ و بنیانگذار آن دارید ( البته آنچه در قلبتان میگذرد را نمیدانم اما آنچه در ظاهر میبینم حاکی از اختلاف نظر و عقیده وحشتناکی بین ماست ) . بگذارید در یک جمله کوتاه حرفم را بزنم : من به ازادی و دموکراسی و حق انتخاب آزاد مردم اعتقاد دارم . من به اسلام آنگونه که شما اعتقاد دارید ، اعتقاد ندارم . من ، انقلاب اسلامی را ( بر عکس شما ) حاصل یک اشتباه بزرگ تاریخی می دانم و معتقدم کمتر کسی در میان سیل انبوه تظاهرکنندگان سال 57 و مخالفین شاه ، بدنبال حکومت اسلامی و ولایت فقیه و دیکتاتوری نعلین بود و حتی تصور آن را هم میکرد که با دست خود دارد چه موجود وحشتناکی را جایگزین می کند . به بیان ساده تر، کسی انتظار چنین چاه عمیقی را در پس آن چاله نداشت . من موجودی تحت عنوان " حضرت امام " را نه تنها قابل احترام نمیدانم بلکه معتقدم هر آنچه بدبختی که ما و شما امروز می کشیم ناشی از خباثت و خودخواهی همین " حضرت امامی " است که شجره منحوسه ولایت فقیه و دیکتاتوری نعلین را در سرزمین مان کاشت . همان کسی که برخی از شما عکسش را حتا در ماه دیدید .راستی آیا واقعاً دیدید ؟ من با خمینی و طرفداران و دنباله روان او مشکل اساسی دارم و معتقدم پیروی از خمینی و دفاع از آزادی و دموکراسی "جمع اضداد" است و در عالم واقع امکان بروز و ظهور ندارد مگر به مدد هنرپیشگی و ترفندهای سیاسی . من بدنبال آزادی بی دینی و بی دینان هستم و البته در عین حال مشکلی با دینداری شما هم ندارم . من روزه نمیگیرم . من نماز نمیخوانم . من ، اما ، به اعتقادات شخصی و خصوصی همه احترام میگذارم . من از " دین و مذهب رسمی " بدم می آید ! آیا شما به بی دینی و بی خدایی من احترام می گذارید ؟ آیا من اجازه دارم در فردای ایران در مقابل چشمان شما روزه خواری کنم و نگران این نباشم که ممکن است پایه های ایمان تان بلرزد ؟ آیا ما میتوانیم فردا با هم زندگی کنیم و ایران مان را بسازیم ؟
Wednesday, August 11, 2010
جهان بر سر دوراهی " حمله نظامی محدود به ایران " یا " پذیرش ایران دارای قدرت هسته ای " ! ریسک کدامیک بالاتر است ؟
Monday, August 9, 2010
انتشار و توزیع نوار سخنرانی " سردار مشفق " تنها پرده ای از سناریوی جدید جنگ روانی رژیم است
Saturday, August 7, 2010
آقای جنتی ، می دانی یک میلیارد دلار چقدر میشود !؟
روش کار هم به این شکل است که اول باید به این پرسش پاسخ داد که این مبلغ چگونه جابجا شده است . قاعدتاً با توجه به تحریم های سازمان ملل و همچنین عدم ارتباط بانکی بین ایران و آمریکا و زیاد بودن مبلغ پول ، اساساً فرضیه چک مردود است . یعنی این پول باید بصورت نقد تحویل و وارد کشور شده باشد ( کاری هم به اینکه چگونه این پول در داخل خرج شده و کجا به ریال تبدیل شده است نداریم ) . بهترین حالت هم این است که بپذیریم این پول در قالب دسته های اسکناس یکصد دلاری ( بزرگترین اسکناس آمریکایی ) به " سران فتنه " تحویل داده شده است . بر اساس اطلاعات موجود در سایت رسمی بانک مرکزی آمریکا :
وزن یک میلیون دلار اسکناس یکصد دلاری معادل 22 پوند یا 9.979 کیلو گرم است . با یک محاسبه ساده ریاضی میتوان نتیجه گرفت که وزن هر بسته صد تایی اسکناس یکصد دلاری معادل 0.09979 کیلوگرم میباشد که این یکی نیز با یک ضرب و تقسیم ساده میشود به عبارت 99.79 گرم یا با یک تقریب بسیار جزئی 100 گرم خودمان !
حال از اینجا میتوان به نتایج و اعداد زیر رسید
$1000,000 = 10 Kg
$10,000,000 = 100 Kg
$100,000,000 = 1000 Kg
$1,000,000,000 = 10,000 Kg = 10 Tons
اینجاست که باید به این پرسش اساسی پاسخ داده شود که چگونه باری به وزن ده تن از عربستان ( احتمالاً توسط آقای خاتمی ) براحتی وارد مملکت شده و آب هم از آب تکان نخورده است ؟ این سؤالی است که باید آقای جنتی و تیم شورای نگهبان و این جناب سرایی پاسخ دهند . وگرنه باید به قول معروف به این جناب جنتی گفت : یه چیزی بگو بگنجه
Wednesday, August 4, 2010
لیست حداقل اقدامات لازم جهت رسیدن به یک ایران آزاد و دموکرات
1 - خامنه ای برود
2 - شورای نگهبان منحل شود .
3 - هیئت دولت از کار برکنار گردند .
4 - مجلس منحل گردد .
5 - مجلس خبرگان تعطیل و اعضای آن به مرخصی دائم بروند .
6 - فرماندهان سپاه و ارتش تا رده فرماندهان میانی ( در صورت پایبندی به خامنه ای و اثبات مجرمیت ) خلع درجه گردند و بسیج نیز از لیست نیروهای نظامی حذف گردد. بدیهی است کشور به یک ارتش بیشتر نیاز ندارد که کنترل و فرماندهی آن با کسی خواهد بود که با رأی مردم و برای یک دوره مشخص و محدود انتخاب خواهد گردید .
7 - تمامی کمیته ها و بنیادهای تحت نظر خامنه ای تحت نظارت دولت منتخب مردم قرارگیرند .
8 - صدا و سیما از نیروهای مؤمن و متعهد پاکسازی گردد .
9 - کلیه افراد دارای مدارک تقلبی وادار به گذراندن دوره های سواد آموزی مقدماتی گردند .
10 - کلیه کسانی که دستی آغشته به خون ندارند مور بخشش ملت قرار گیرند و اموال غیر قانونی آنان توقیف گردد .
11 - رفراندوم تغییر حکومت به یک حکومت مردمسالار غیر دینی و سکولار ( با احترام به عقاید همه افراد ) برگزار گردد .
12 - تا زمان انتخاب اعضای مجلس مؤسسان و تصویب قانون اساسی جدید زمام امور کشور به آقایان موسوی و کروبی سپرده شود بقسمی که آیشان نیز از چهره های مشکوک و نامقبول برای مردم استفاده نکنند ( امثال محتشمی پور و غیره ) .
13 - رادیو و تلویزیون ملی ایران احیا و از آن در جهت آموزش مردم برای هر چه بهتر برگزار کردن انتخابات و آشنایی آنان با حقوق خود استفاده گردد .
14 - از همه ایرانیان مقیم خارج از کشور هم برای این اقدام ملی دعوت به همکاری گردد .
15 - به جرائم منتسب به کسانی که بازداشت شده و در کمال احترام و با رعایت حقوق بشر مورد پذیرایی قرارگرفته اند , در دادگاه های قانونی و علنی وبا حضور وکیل و هیئت منصفه رسیدگی گردد .
16 - اجرای حکم اعدام برای همیشه از قوانین جزایی ایران حذف گردد .
17 - برای تمام کشورهای جهان پیام دوستی ارسال و از آنان درخواست کمک گردد .
18 - کلیه افراد خارجی که مورد عنایت و لطف سران جمهوری اسلامی بوده اند از ایران اخراج و به کشورهای متبوعه خود تحویل گردند .
19 - پرچم ایران تا زمان تأیید اکثریت مردم ، همان سه رنگ خالی ( بدون هیچ نقش اضافه ای ) خواهد بود . بدیهی است علامت شیر و خورشید باید به رأی مردم گذاشته شود .
20 - با تدوین اولین سرود ملی واقعی ایران و تأکید بر حس میهندوستی و ایرانی بودن ، بساط رسمی دیکتاتوری و فردگرایی از این مرز و بوم جمع گردد .
21 - هر فرد روحانی ، اگر بخواهد در مراتب قدرت مشارکت داشته باشد بایستی مانند بقیه مردم از کانال رأی مردم بگذرد .
22 - به کلیه احزابی و گروههایی که معتقد به کار نظامی نباشند اجازه فعالیت مدنی و متمدنانه داده شود .
Saturday, July 31, 2010
ایمیل وارده : سیزده هزار امامزاده از کجا آمده اند ؟
شمارش پولهاي ضريح امامزاده يحيي مشهد
کمی به عکس پایین نگاه کنید، با دقت بیشتر، به لبخند آقایان توجه کنید بعد به پرسش زیر پاسخ بدید
واقعاً آیا بهشت دیگری به جز ایران برای عوامفريبان و ظالمان سراغ دارید ؟؟
مرا ببخشید که این حرف را می زنم ولی آیا مردمی ابله تر از مردم کشورمان سراغ دارید ؟؟
روانش شاد ناصر خسرو را که گفت " از ماست که بر ماست " و به زبان عامیانه تر خلایق هر چه لایق و لابد انتظار هم داریم که آقایان از اریکه پایین آمده و دو دستی حکومت و کشور را تقدیم مردم کنند
به قول شاعر تا احمق در جهان است ....... حکمران است
جای خالی را هر چه خواستید بگذارید، آخوند، ملا، صدام ،هوگو چاوز، معمر قذافی و و و و و و و و
تفاوتی نمی کنه چون همه این افراد از جهل و نادانی و انتشار و گسترش خرافات بین مردم، حکومت و زندگی می کنند. و مانند انگل و با استفاده از اوهام و خرافات، شیره و ثروت من و شما و کشور را می مکند و در خفا به ریش من و شما می خندند. این که خوب ما چه می توانیم بکنیم پاسخ نیست. اینکه چه باید بکنیم و حتماً بکنیم راه حل است. کمی فکر کنید و از خود برای یک بار هم که شده بپرسید که یک آدم مرده پول می خواهد برای چه ؟؟ چرا در باور ما اینطور جا گرفته که باید حتماً پول به داخل این مقبره ها یا بهتر بگویم دکان آخوندها بریزیم ؟؟ چرا باور داریم که انگار هر روز خدا، تمام بلایا آماده هستند که یک به یک بر سرمان فرود آیند و ما را از هستی ساقط کنند و تنها راه نجات ریختن پول در صندوق صدقات ( گدا آهنی ها) می باشد تا ما را از هفتاد بلا محافظت کند.
چرا حتی محض نمونه یکبار هم شده هیچگونه بیلان یا گزارشی از درآمد این امام زاده های بیشماری که در گوشه و کنار کشورمان پراکنده هستند ارائه نمی شود و واقعاًً این پول ها به کجا می رود ؟؟ چرا حتی یکبار هم از خودمان نمی پرسیم که مگه ما چند تا امام داشتیم و چند تا از آنها به ایران آمدند ؟؟ حتی اگر یک جمع و تفریق و ضرب و تقسیم ساده هم انجام دهیم خواهیم پرسید که چگونه امکان دارد؟ طبق آخرین اعلام رسمی سازمان حج و اوقاف تا کنون بیش از 13000 امام زاده در ایران شناسایی و شناسنامه دار شده اند (غیر شناسنامه دارهایش بماند) حتی اگه فرض را از زمان خود پیغمبر هم حساب کنیم یعنی از 1400 سال پیش و بطور متوسط طول عمر افراد رو 70 سال در نظر بگریم با یک تقسیم ساده به عدد 20 می رسیم یعنی از آن زمان تا اکنون 20 نسل گذشته است حال شما به من بگید که چطور ممکنه از این بیست نسل بیشتر از 13000 بچه تولید بشه و جالبتر اینه همه آنها هم سر از ایران در بیارند. ظاهراً امامان محترم کار دیگری نداشتند و صبح تا شب مشغول انجام فریضه پر اجر و قرب تولید بچه بودند و پس از بدنیا آمدن هم بلافاصله آنها را به ایران می فرستادند !!!؟؟
خواهر من، برادر من، هم وطن من این را بدان تا تو از خود شروع نکنی، نمی توانی از دیگران انتظار داشته باشی و در امید فرادیی بهتری باشی.
این نامه را نوشتم تا شاید فردا که جلوی یکی از این گدا آهنی ها یا امام زاده ها ایستادی و خواستی حتی سکه ناچیزی درونش بیندازی به این امید که دفع بلا شود و یا حاجت بگیری شاید به یاد این نوشته بیافتی و کمی مکث و تامل کنی که آیا کار درستی می کنی یا نه ؟؟ با خود کمی فکر کنی که آیا اکنون که پولی به داخل این صندوقها میاندازی آیا همانی نیست که برای سرکوب تو و دیگران استفاده می شود. آیا همان پولی نیست که باعث فربه و محکمتر شدن حکومت جهل و نادانی می شود و هزاران آیای دیگر. پس کمی بیاندیش ای هم وطن. ا
Friday, July 30, 2010
ایمیل وارده - آدم کشی به نام قهرمان گرایی
آدم کشی به نام قهرمان گرایی
منبع : مهرنامه شماره 4
هوشنگ ماهرويان ( نویسنده و زندانی در رژیم گذشته )
دير شده است. خيلي دير، سي، چهل سال ميگذرد و تازه به فكر عذرخواهي افتادهايد. پدر و مادر عبدالله هم سالهاست مردهاند و عكس عبدالله هنوز بر ديوار اتاق. خيره نگاه ميكند بر هر كسي كه وارد ميشود و شش عكس در كنار اوست. عكسهايي بزرگ و قاب گرفته.
دو دختر، سه پسر و زني ميانهسال كه مادر آنهاست. همان كه شما مادر پنجه شاهياش خطاب ميكرديد. مرتبا رفيق مادر، رفيق مادر به او ميگفتيد تا حس مادري او را بكشيد تا بچههايش را نبيند. تا حس مادري كه به ضمير ناخودآگاهش رفته است ملامتش نكند كه «آخر با بچههايت چه كردي زن!»
و شما آنقدر دير به فكر پوزش خواستن از اين پيرزن افتاديد كه مرد و آرزوي عذرخواهي را هم بر دل شما گذاشت. و پنجه شاهي پدر هم آنقدر سيگار كشيد و آنقدر تحمل كرد و آنقدر پوزش نخواستيد كه مرد. او ميدانست كه عبدالله را شما كشتهايد. خودم از او پرسيدم. سيگار تازهاش را با ته سيگار كشيده شده روشن كرد و گفت آري ميدانم. چند سالي از اين ماجرا ميگذرد. پيرمرد صبور بود. صبور نشسته بود و سيگار ميكشيد. گفتم آقاي پنجهشاهي كمتر سيگار بكشيد. پك عميقي به سيگارش زد و گفت نكشم چه كنم؟ از جهان به حد كافي كشيدهام. زنش، مادر پنجه شاهي مرده بود و او با دختر و دامادش زندگي ميكرد. بازاري بود. ميگفت در بازار هم ميدانند كه به من چه رفته است. ولي بيشتر احترامم ميكنند تا آزار و اذيت. با فاجعه زيسته بود و با فاجعه هم مرد. ولي كسي از او پوزش نخواست. با سيگار تاب تحمل فاجعه را در خود قوي ميكرد و من خجل بودم، از اينكه چرا زبان درازي كردم و گفتم سيگار را كم كنيد. او تحمل ميكرد، سيگار ميكشيد و اعتراض نميكرد. به او مدام گفته بودند كه شاكي نشو! آنها كه پسرت عبدالله را كشتند تاريخسازان اين مملكت بودند. دست جبر تاريخ بودند تا عدالت و آزادي را به ارمغان آورند. بغضات را فرو خور! نگذار بتركد و سكوت كن و او نميتوانست، پس پك به سيگارش ميزد. پكهايي عميق.
و عبدالله در درون قاب عكس خيره شده بود به من و پدرش. شايد از پدر خجالت ميكشيد و طلب پوزش ميكرد. آخر او خانواده را به اين دامچاله كشانده بود. به قيافه كودكانهاش هم نميخورد كه جان بر سر عشق گذاشته باشد.
شما ميگوييد كه برخلاف گفته مازيار بهروز در كتاب «شورشيان آرمانخواه» علت كشته شدناش به دست لنگرودي، اختلاف فكري نبوده است بلكه عشق بوده است.
اما عاشقكشي مگر كم از كشتن به خاطر اختلاف فكري دارد. شما عاشقكشي كرديد و اصرار داريد كه مخالف فكري را نكشتهايد.
عبدالله- شما ميگوييد- كه عاشق شده بود. اگر درست، كه درست، تازه عاشق دختر فاتح يزدي كه شما او را كشتيد كه نشده بود. عاشق «ادنا» شده بود. «ادنا» را دوست داشت و شما او را بدين خاطر كشتيد. خودتان ميگوييد. خودتان اقرار ميكنيد كه عاشقكشي هم كردهايد. و باز خود را جزو نيروهاي مدرن جامعه هم ميدانيد. حداقل، ادعايش را كه داريد. ولي با عاشقكشيتان گفتيد و واضح هم گفتيد كه از هر عقبافتادهاي، ارتجاعيتر و عقب افتادهتريد. كسي كه عاشقكشي كند، مخالف فكري خود را هم به راحتي ميتواند بكشد. حتي اگر رفيق همزندگي خانه تيمياش باشد.
تازه خواستيد «ادنا» را هم بكشيد. او مقاومت كرد و نتوانستيد. والا او را هم ميكشتيد. اين خيرهسري، اين سُبعيت عريان را نميتوان با «پوزش ميخواهم» رفع و رجوع كرد. بايد به تحليلاش نشست. ريشههاي جامعهشناختي و روانشناختياش را يافت. پارهاي گفتهاند و پر بيراه نگفتهاند كه يأس عميق ميتواند مسبب انگيزههاي تروريستي شود. نميدانم آيا يأس كودتاي 28 مرداد و فرار تودهايها و اعدامها و اعدامها بود كه چپ را به اين يأس عميق كشاند، كه با سيانوري زير زبان و اسلحهاي در دست يأس عميق خود را به نمايش بگذارد و به راحتي دست به كشتارهايي اينگونه بزند؟
اما شما كار خوبي كردهايد. به قول معروف ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است. شما هم با پوزشخواهيتان حركتي ميكنيد تا جلوي تكرار چنين فجايعي گرفته شود. اما ماجراي پنجهشاهي را كه همه ميدانستيد. جلوتر برويد و چيزهايي را قبل از اينكه گفته شود خود بگوييد. به انتقاد از گذشتهتان هم عمق بدهيد. آيا ميتوانيد؟ شايد آري و شايد نه.
اگر بتوانيد ديگر چريك فدايي نيستيد. ديگر هادي لنگرودي و حميد اشرف را رفيق كبير نخواهيد ناميد. ديگر سياهكل را حماسه نخواهيد خواند. آنوقت از تاريخ معاصر ايران هم بايد پوزش بخواهيد كه چه با آن كرديد. روشنفكري را كه بايد روشنگري ميكرد، نگاه علمي به جهان را بسط و گسترش ميداد، از دموكراسي و حقوق بشر ميگفت به چه دامچالهاي كشانديد. عبدالله هم در اين دامچاله افتاد و كل خانواده پرجمعيتاش را به آن كشاند.
وضع مالي آنها بد نبود. پنجهشاهيها را ميگويم. مادر، عبدالله را كه پسر بزرگ بود با خود ميبرد. نذري ميپخت و با عبدالله به پايين شهر ميرفت و بين محتاجان تقسيم ميكرد. اين تا وقتي بود كه عبدالله دانشگاه نرفته بود. وقتي رفت ديگر حرفهاي گندهگنده ميزد. زيستشناسياش را نميخواند. جزوههاي نازك نازك ميخواند. دست نوشته و تايپي. به مادر نق ميزد كه من ديگر دنبالت نميآيم. اينكه كار نشد. كار را بايد از ريشه درست كرد. بايد كاري كرد كه فقر از بين برود. بايد كاري كرد كه مردم مساوي هم شوند، بايد كاري كرد كه فقر و ثروت هر دو نابود شوند. بايد كاري كرد كه استثمار ريشهكن شود و بايد و بايد و بايد و همه راديكال و ريشهاي؛ و مادر، عبدالله را دوست داشت خيلي دوست داشت. پسر بزرگش بود. پس به حرف او عمل كرد و شش بچهاش را در بازي مرگ و زندگي انداخت.
نذري مادر پنجهشاهي اما چيز ديگري بود. در آن موقع كسي به او رفيق مادر نميگفت. با حوصله سر ديگ مينشست و ميپخت. خوشمزه هم ميپخت و آن را پخش ميكرد و راديكاليسم شما، همانكه ميخواست همه را با هم برابر كند آش نذري مادر را هم از نيازمندانش ربود و جاي آن، پسر دوست داشتنياش را هم كشت. دو دختر او را هم قبل از عبدالله به كشتن داد و دو پسر ديگرش هم. تازه مادر چنان شيفته عبدالله بود كه پسر هشت، نه سالهاش ناصر را هم به خانه تيمي برد. طفلك ناصر.ديگراني اما عامل خشونت و تروريسم را تحقير شدگي تاريخي دانستهاند و روشنفكري ايران در 28 مرداد تحقير شد. به وسيله لمپنها و چماقبهدستان و قدارهكشان هم تحقير شد. آن همه كتابها و تظاهرات و شعارها و شعرها به دست مشتي لمپن تمام شد و تمام و بعد اعدامها و يأس و خون مرتضيها و اشك پوريها و مجله عبرت و روتاتيوها كه بزرگترين دروغها را به خورد مردمان ميدادند و حس تحقيرشدگي و روآوردن به تفنگ و سيانور و حس قهرمان- چريك شدن. قهرمان- چريك واكنش به تحقير تاريخي بود. حس تحقيرشدگي به دست مشتي لمپن.
سال 57 وقتي انقلاب شد مادر و بچهها به خانه برگشتند. اما عبدالله نبود و دو دختر كه قبل از عبدالله كشته شده بودند. دخترهاي هفده، هجده ساله هر دو با هم به هنگام فرار كشته شده بودند. دختراني كه فقط عبدالله را دوست داشتند و چيزي از حرفهاي شما سردرنميآوردند. خانهشان در «پسيان» نزديك پل تجريش بود. خانهاي ويلايي و زيبا واقع در كوچهاي با درختان بلند و تناور. شما و سمپاتهاتيان مرتبا به ديدن آنها ميرفتيد. اما ناصر كه بازي نكرده بود. اصلا چيزي بهنام بازي نميشناخت كوچه را به پرحرفيهايتان ترجيح ميداد. به كوچه ميزد و بازي او را به شعف ميآورد. تازه آن را كشف كرده بود. هر چه ميخواستيد هندوانه زيربغلاش بگذاريد و قهرمان قهرمان بگوييد به گوشش نميرفت. او كمبود بازي داشت نه كمبود قهرمان، قهرمان شدن به وسيله شما به او تحميل شده بود. او به طور حسي و غريزي با اعمالش اين گفته ولتر را صحه ميگذاشت كه قهرمانها اصلا آنچنان جاروجنجال به پا ميكنند كه تحمل را و صبر را به سر ميرسانند.
راستي عكس ناصر هم بر ديوار بود. عكس كودكي و عكس بزرگياش. طفلك بچه بيگناه.
شما بايد از ناصر هم پوزش بخواهيد. آخر چگونه دلتان آمد بچه هشت، نه ساله را به خانه تيمي ببريد. حتما از او به عنوان پوشش امنيتي سود ميجستيد. آري پوشش خوبي بود. وقتي همسايهها بچه را ميديدند، يعني كه خانوادهاي را ميبينند و شك سياسي و خانه تيمي و غيره نميكنند. اما مگر بچه را ميتوان وسيله كرد. در اين ميان حقوق كودك چه ميشود. اما شما كرديد و مرتبا به مادرش رفيق مادر گفتيد و او صدايش درنيامد و نميدانم چرا؟ چرا هراسي از جان بچهاش نكرد. كه خانه تيمي بود و هر لحظه خطر.
آري شما كودكي ناصر را از او ربوديد. پس بايد از او پوزش بخواهيد و اگر درستش را بخواهيد بايد از خيليهاي ديگر هم معذرت بخواهيد. از خانواده نوشيروانپور بايد معذرت بخواهيد. شما او را كشتيد چرا كه در دادگاه گفت جريان مسلحانه را قبول ندارد و در شركتي در جنوب كار ميكرد همين. مطلقا هم نه با شما بود و نه با ساواك كه دشمن شما بود. اصلا كار سياسي را رها كرده بود. راستي هيچ فكر كردهايد كه چرا خود را به خطر انداختيد و بهمن روحي آهنگران و چند نفر ديگر را راهي كرديد كه او را بكشند. بهمن با آن صورت نجيب و آن احساسات پاك را به چه تروريستي تبديل كرده بوديد. كه دست آخر زيرشكنجه ساواك هم مرد. آيا به راستي اين دامچاله نبود؟
و باز اگر جلوتر برويم جاي معذرتخواهي از خيلي كسان باقي ميماند. مثلا از خانواده آن ژاندارمي كه در سياهكل كشتيد. آخر او چه تقصيري داشت. مردم رفقايتان را گرفتند. رفقايي كه ماجراجويي كردند و شما هنوز كه هنوز است آن ماجرا را حماسه سياهكل ميناميد. مامور ژاندارمري بيچاره به وظيفهاش عمل كرد. همين و شما خانواده او را بيسرپرست كرديد. اگر به دنبال مقصر ميگرديد، به دنبال طراح عمليات سياهكل بگرديد. به دنبال تفكر آوانتوريستي بگرديد كه چنين فاجعهاي را رقم زد و سيزده نفر را به ميدان تير اعدام فرستاد. از شاه و ساواك سخن نميگويم. چرا كه با آنها گفتوگويي ندارم. سخنم با شماست.مگر فاتح يزدي چه كرده بود. از خانواده او هم بايد معذرت بخواهيد. او سرمايهدار صنعتي بود و كارگران كارخانهاش اعتصاب كرده بودند.
حتما تصور ميكرديد با چنين تروري كارگران جهان چيت با تفنگ به دنبال شما ميافتند و شما رهبر آنها شده، انقلاب به راه مياندازيد. در صورتي كه آنها با چنين تروري دست از اعتصاب هم كشيدند.
و شما كشتيد. هيچگاه به فكرتان هم نرسيد كه آخر شما كياييد كه هم دادستان ميشويد هم قاضي ميشويد و هم مجري حكم و به راحتي ميكشيد. دست بر قضا اين بار هم بهمن روحي آهنگران با آن قيافه نجيب، مامور كشتن فاتح شده بود. آخر شما با بهمن، آن دانشجوي تازه كتابخوان شده دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران كه آزارش به مورچهاي نميرسيد چه كرديد؟ او اينك يك قاتل حرفهاي شده بود. ديگر نميشد به او روشنفكر گفت.شما خود را مجريان جبر تاريخ ميدانستيد. دست جبر تاريخ نگاه انتقادي به پشت سر خود ندارد. دست جبر تاريخ هر چه كند در درستي آن شكي نبايد كرد. هر چه ميكرديد در جهت ترقي تاريخ بود و آنها كه نقد ميكردند سدي بودند در جهت ترقيخواهي و برابرطلبي و سوسياليسم شما.
عبدالله در امتحان كنكور دانشگاه تربيت معلم رشته زيستشناسي قبول شده بود. اگر درسش را ميخواند ميتوانست به بچهها قوانين مندل در زيستشناسي و قوانين ژنتيك و ديگر مباحث زيستشناسي را تدريس كند كه خود گستردن علم بود. در مقابل اسطورهها كه به نظر من در درون ذهن شما هم بود. شما هم اسطورهاي بوديد و خود را هم اسطوره چريك – قهرمان ميدانستيد و به نوعي باز توليد گذشتهها در ظاهري ماركسيستي هم بوديد. همانطور كه لنين باز توليد استبداد روسي در قالب ماركسيستي بود،شما هم بازتوليد استبداد ايراني در قالب ماركسيستي بوديد. اما يك تفاوت مهم داشت. لنين باور به حزب داشت و با حزب و اقتدار آن بود كه ميخواست به حكومت برسد كه رسيد. اما شما با انفجار و ترور و كارهاي ديگري از اين دست بود كه ميخواستيد ماشين دولتي را به قول لنين به تصرف خود درآوريد. و اين پرواضح است كه در چنين راديكاليسمي قتلهاي درونسازماني هم ناگزير است. فرستادن خارج كسي كه خط سازمان را زير سوال ميبرد و در خانه تيمي است كار آنچنان سادهاي نيست، پس آسانترين راه كشتن اوست كه شما يا بهتر بگويم رفقايتان انتخاب كردند و علي هدايتي را كشتند.
نميدانم، شايد «هادي» به «عبدالله» حسادت ميكرد كه چنين دختر تيزهوش و زيبايي شيفته او شده بود. آخر «ادنا» بسيار زيبا بود و باهوش. دانشجويي با رتبه عالي بود. در دانشكده صنعتيشريف درس ميخواند و در همان جا جذب چريكها شد. به لندن رفت تا زبان انگليسياش تكميل شود و نرفته، برگشت و به خانه تيمي رفت. اصلا لندن را نديد و آن شد كه ميدانيم. او از آن نسلي بود كه كودتا را نديده بود. اما آثار آن را در ادبيات ما ديده بود. شعر ياس اخوان و فروغ و شاملو را خوانده بود و اينك آمده بود تا شعر دوران حماسي شاملو را متحقق كند و در خانه تيمي شيفته شد و «هادي غلاميان لنگرودي» طرح عشاقكشي را كشيد. اسم اصلياش احمد بود و به او هادي ميگفتند. ابتدا عبدالله را به مشهد دعوت كردند و ميهمان را به بيابان بردند و كشتند. بدون هيچ توضيحي. بدون هيچ سوال و جوابي، به محض آمدن سرقرار او را به تير بستند. خيلي راحت. اما «ادنا» تيزهوشتر از «عبدالله» بود. به راحتي نميشد او را فريفت، به بيابان برد و مسلسل را بر بدن او نشانه گرفت. «ادنا» چنان تيزهوش بود كه با كشته شدن «عبدالله» به دست رفقا! فكر كرد و فكر كرد و اسلحه و مبارزه مسلحانه را زير سوال برد. به تنهايي هم به اين نتيجه رسيد. در مقابل حماسه چريك- قهرمان ايستاد. چون ديده بود كه از راديكاليسم مسلحانه قتل درون گروهي هم به وجود ميآيد. اين امري اجتنابناپذير است. فرد مسلح در خانه تيمي نه تكثرگرايي را ميفهمد و نه مدارا و تحمل را.
«ادنا» به نتيجه خود رسيد و از شما جدا شد. چنان خطكشي با جريانات مسلحانه كرده بود كه به تمسخر به شما ششلولبند ميگفت. او نميخواست تسليم نظر نسل تحقير شده بعد از كودتاي 28 مرداد شود. پس ترور را هم زير سوال برد. اما جوان بود و فرصت نوشتن را زمانه از او ربود. «ادنا» چنان زندگي تراژيكي داشت كه جا دارد هزاران صفحه راجع به او نوشته شود. فيلمها ساخته شود و رمانها نوشته شود به نام «ادنا». دختري از خانوادهاي ثروتمند كه به شما پيوسته بود تا نان و آزادي را به تساوي تقسيم كند و در مقابل حس تحقير نسل قبل از خود بايستد. با اين توهم آمده بود و چه سرخورده و در ضمن هوشيار شما را ترك كرد. «ادنا» در برابر چنين بربريتي فرياد شده بود. فريادي خاموش و خفه شده در گلو. با سيانوري كه زير زبان داشت. با دامن بلندش، خشمگين از كشته شدن عبدالله به دست رفقا و ترسان و فراري از ساواك و گزمههايش، در خانهاي تنها زنداني بود. راه كوچه هم بر او بسته بود. «پري» كلامش اعتراض شده بود. آخر در خانه تيمي ادنا را پري ميناميدند. در فراسوي مرزهاي زمان اما صدايش جاري بود. اين صدا را نميشد خاموش كرد. بعدها سالهاي سال بعد از ما، آدميان كه به ياد دهه 50 بيفتند، يا آن را در كتاب تاريخ بخوانند، ميتوانند طنين ضجههاي خاموش دختري با دامن بلند را بشنوند كه با هقهق گريه ميگويد: «آخر چرا؟» كاش فرصتي مييافت تا اين بغض فروخفته را بنويسد در قالب خاطرات كه زمانه نگذاشت و از ما دريغ كرد.
و بالاخره بايد از تاريخ معاصر ايران پوزش بخواهيد. فرصت تاريخي داشتيم و شما آن را از ما گرفتيد. فرصت داشتيم تا نگاه علمي به جهان را گسترش دهيم. فرصت داشتيم تا نگاه دموكراتيك به جهان و سياست را تبليغ كنيم و بالاخره فرصت داشتيم تا اسطورهزدايي كنيم و شما اين فرصت را از تاريخ معاصر ايران ربوديد.روشنفكري ايران را از كتاب و مطالعه و تحقيق به سوي اسلحه و نارنجك و سيانور كشانديد و اسطورهها گسترده شدند و با شما هم هماهنگي داشتند. شما هم اسطوره چريك- قهرمان بوديد و ضد دموكراسي و مدرنيته و حقوق بشر.
با اين همه و با اين تاخير سي- چهل ساله به شما تبريك ميگويم كه شهامت پوزشخواهي از خانوادههايي را كه فرزندانشان را كشتيد كه جزو رفقاي تشكيلاتيتان بودند را يافتهايد. دستتان درد نكند. به اميد آنكه اين پوزشخواهي به خانواده نوشيروانپور و حتي به خانواده آن ژاندارم سياهكلي هم برسد كه در سياهكل به دست سازمان شما كشته شد و بچههايش يتيم بزرگ شدند كه ماجراجويي شما باعث گرفتن جان پدر آنها هم شده بود و حتي از خانواده فاتح يزدي. همان موقع كه او را كشتيد آيتالله طالقاني به شما اعتراض كرد كه چرا چنين كرديد و شما بياعتنا از كنار نقد او گذشتيد.
Tuesday, July 20, 2010
اي هم میهنان! به داد ایران برسيم. اي تهران! اي تبریز! اي مشهد! اي اصفهان! به داد ایران برسيم ! رفت ایران از دست !
اي علماي اسلام! به داد اسلام برسيد! اي قم! اي نجف! اي مشهد! اي اصفهان! به داد اسلام برسيد! رفت اسلام از دست!
قانونی در مجلس آن زمان از تصویب گذشت که به تعبیری مجوز کاپیتولاسیون ( مصونیت کیفری خارجیان ) که خمینی را اینگونه به هوار هوار زدن وادار کرد و فریاد وا اسلاما سر داد . بحث تاریخی نمی کنم که در این باب سخن زیاد گفته شده و نوشته شده و جای بحث تحلیلی نیست .
آنچه اما من را وادار به برگرداندن سخنان خمینی و جایگزینی کلمه ایران بجای کلمه اسلام - و به تبع آن برخی دیگر از کلمات - در عنوان این نوشتار کرد فتوای خامنه ای در پاسخ به استفتایی در باب التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه بود که طی آن ، خامنه ای خود را تقریباً با همه مقدسات مردم مقایسه کرده و رسمن به همه اعلام کرده که سر التزام و بندگی در آستان قدرت ملکوتی او بسایند و زمین ادب ببوسند وگرنه پست تر از سگ و خوک ( البته به تعبیر اسلامی و قرآنی آن ) هستند و راه سعادت دنیوی و اخروی بر همه ایشان برای ابد بسته است . انصافاً چنین نخوت نکبت باری را در طول تاریخ از هیچ دیکتاتور و مستبدی سراغ ندارم !
بعد از نامه اخیر محسن کدیور به رفسنجانی درباره لزوم عزل خامنه ای و اجرای وظایف قانونی مجلس خبرگان بعنوان مرجع قانونی ناظر بر عملکرد این حیوان دیوانه ، بقول معروف شاهد از غیب رسید و دیگر حجت قانونی ، شرعی و عقلی بر رفسنجانی و بر همگان تمام شد که این جناب آخوندک دیوانه ، با این نگاه حیوانی به مردم کشورش ، واقعاً قصد دارد مملکت را یکراست به ناکجا آباد نیستی و نابودی بکشاند و صد البته که سگان و شغالان آستان بوس هم در اطرافش کم ندارد . اینجاست که باید فریاد زد که آقایان ! اگر ذره ای غیرت دارید ، الان وقت عمل است . جان بی ارزشتان را بیش از این پاس ندارید و در آخر عمرتان برای این مملکت - حداقل برای یک بار هم که شده - مفید باشید
Saturday, July 17, 2010
آیا برای کسی که بمب به خودش می بندد فرقی می کند کجا خود را منفجر کند ؟
Thursday, July 15, 2010
در مدح اعتصاب
تجربه اعتصاب بازار که هنوز هم ادامه دارد ، به هر انگیزه ای باشد ، این درس را به ما داد که جمهوری اسلامی ، از آنجایی که اساساً وجود هیچ نوع مخالفتی را بر نمیتابد و دستگاه تبلیغاتی سنگین و همیشه فعال آن ، همیشه در حال تبلیغ این دروغ بزرگ است که مردم ایران از خوشی دارند دیوانه میشوند و هیچ مشکلی ندارند ، به هیچ عنوان ظرفیت پذیرش و طاقت تحمل اعتصاب را ندارد . بهتر است هر چه سریعتر دست بکار شویم و بهترین روشهای اعتصاب را که در کوتاهترین زمان ، منجر به بهترین نتیجه ها شوند ، پیدا کرده و بر روی آن تبلیغات و اطلاع رسانی کنیم
پشت پرده ماجرای شهرام امیری
الف - شهرام امیری جزو هیئت همراه جلیلی در جلسات وین شرکت می کند .
ب - در وین به شهرام امیری پیشنهاد کمک مالی در قبال همکاری داده می شود و او می پذیرد .
پ - هماهنگی های لازم انجام می شود .
ت - شهرام امیری به مکه می رود .
ث - در اینجا دو فرضیه مطرح است :
1 - شهرام امیری انتظار دارد که همه چی در جریان سفر دو هفته ای به مکه حل و فصل شود و حق الزحمه او نیز تمام و کمال پرداخت شود که این کار ممکن نبوده و او مجبور می شود برای تکمیل کار و جلب رضایت آمریکایی ها زیر بار تئوری دزدیده شدن برود و ...
2 - شهرام امیری به مکه میرود و از این طرف هم هماهگی لازم جهت خروج همسر و فرزندش را بطریق غیر قانونی و از طریق مرز ترکیه انجام می دهد با این هدف که آنها را در ترکیه ملاقات کند که ظاهراً خروج همسر و فرزندش به هر دلیلی به اشکال برمیخورد و ممکن نمیشود و او زمانی میفهمد که تا حدودی دیر شده است و باید نمایش انتقال اطلاعات به آمریکایی ها را تا آخر دنبال کند .
ج - پس از اینکه همه تلاشهای شهرام امیری برای خروج همسر و فرزندش از ایران به شکست منتهی میشود ، سناریوی دزدیده شدن توسط آمریکایی ها متولد میشود .
چ - جمهوری اسلامی ، همسر و فرزند و خانواده شهرام امیری را بشدت تحت فشار قرار می دهد و تهدید به مشتن می کند و از آنان میخواهد شهرام امیری را جهت برگشت به ایران اقناع کنند .
ح - ویدئوهای شهرام امیری یکی پس از دیگری بیرون می آید .
خ - تناقض در ویدنو ها به این جهت است که فرضیه تحت فشار بودن امیری و اسیر بودن او در دست آمریکا یی ها تقویت شود .
د - جمهوری اسلامی هم تن به بازی میدهد و از آنجا که هرگز در میان نیروهای جمهوری اسلامی آدم خائن پیدا نمیشود ، قبول می کنند که ویدنو ها را از تلویزیون پخش کنند و فرضیه دزدیده شدن شهرام امیری را به افکار عمومی جامعه تزریق کرده و بباورانند .
ذ - شهرام امیری ، با هماهنگی دستگاه اطلاعاتی آمریکا - که قول داده اند با هدف سلامتی خانواده امیری در قبال فرضیه دزدیده شدن امیری سکوت کرده و کلامی نگویند - چرا که در غیر این صورت و در تمام این مدت واکنشی نسبت به آن نشان میدادند - از دست ایشان ( مثلاً ) فرار کرده و داستان موش و گربه بازی شروع می شود تا اینکه سر از سفارت پاکستان - یعنی محتمل ترین و قابل پیش بینی ترین جای ممکن - درمی آورد و درخواست پناهندگی می کند .
اگر این فرضیه درست باشد ( که با توجه به مقاله امروز واشینگتن پست در خصوص 5 میلیون دلار کمک مالی به شهرام امیری تا حدود زیادی بر درستی آن مطمئن تر شده ام ) باید نگران جان شهرام امیری بود و او را درچنگال سربازان گمنام امام زمان جمهوری اسلامی تنها نگذاشت و اجازه نداد ماجرای " دکتر علیمحمدی " تکرار شود
Sunday, July 11, 2010
پرسشی ساده و در عین حال جدی از سکولارهای مذهبی و معتقدین به مردمسالاری دینی
در سوره آل عمران ، آیه 85 آمده است :
و من یتبع غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین
معنی : و هر کس غیر از اسلام ( در اینجا شیعه اثنی عشری ! ) دینی برگزیند ، در روز آخرت از او پذیرفته نخواهد شد و همانا از زیانکاران خواهد بود - به زبان ساده تر هر کسی که مسلمان نباشد جهنمی است و زیانکار خواهد بود .
بر اساس بعضی از نسخ احادیث پیغمبر اسلام از قول ایشان آمده است :
الاسلام یعلو و لا یعلی علیه
معنی : اسلام بالاتر و برتر از هر چیزی است و بالاتر از آن چیزی وجود ندارد
پرسش من :
آیا به این موارد فوق اعتقاد قلبی دارید یا خیر ؟ و اگر اعتقاد دارید چگونه میخواهید مبلغ سکولاریسم باشید و مساوات دینی را در جامعه تضمین کنید و به کسانی که غیر از شما می اندیشند و اعتقاد دارند ، حق حیات سیاسی و انتخاب شدن و انتخاب کردن دهید ؟
لطفاً پاسخ دهید
Thursday, May 13, 2010
در جنبش سبز آزادیخواهی ایرانیان ، اسلحه هیچ جایگاهی ندارد
اگر چه واکنش ایرانیان در تمام جهان بسیار خیره کننده و قابل توجه بود و هنوز هم سیل اعتراضات جهانی به این رفتار غیر انسانی و دیو صفتانه رژیم سفاک و خونریز جمهوری اسلامی ادامه دارد ، اما در گوشه هایی از خبرها ، شاهد برخی اعمال واکنشی از جانب عده ای از هم میهنانمان بودیم . خبر حمله نیروهای پژاک ( حزب زندگی آزاد کرد - که امیدوارم بزودی جای خود را به حزب زندگی ازاد و انسانی همه ایرانیان بدهد ) به نیروهای رژیم در برخی مناطق کرد نشین ، اگر چه هنوز تأیید نشده است ولی با فرض صحت ، میتوان اینگونه برداشت کرد که زنجیره خشونت ، انگار قطع شدنی نیست و این دور و تسلسل باطل کما کان ادامه دارد . اینکه ما اجازه بدهیم جمهوری اسلامی برای ما برنامه ریزی کند و به ما بگوید چکار کنیم ( طبیعت رفتارهای واکنشی چیزی غیر از این نیست و به انفعال افتادن در مقابل جمهوری اسلامی تنها و تنها آب به اسیاب دشمن ریختن است ) کمکی به رسیدن ما به نقطه هدف نمی کند هیچ ! ما را از مسیر مبارزات انسانی و حق طلبانه خود نیز خارج می کند . واقعیت آن است که خشونت ، خشونت می آورد و نباید اجازه داد که سطح این خشونت بالاتر از این چیزی که هست برود . ما یک بار تجربه تلخ انقلاب اسلامی را در کیسه خاطرات خود داریم . آنجا که خشونت عریان از هر دو طرف ، نهایتاً منجر به برقراری یکی از خشن ترین و دیکتاتوری ترین رژیم های عصر حاضر شد . آنجا که مردم ایران بدون توجه به امر منافع ملی و سرمایه های مردمی ، اقدام به آتش زدن بانک ها و ادارات دولتی زدند و سرمایه ملی خود را آتش زدند . در مراسم عاشورای امسال ، اما شاهد آن بودیم که حتا یک سنگ هم بسمت بانک یا اداره ای پرتاب نشد و نشان داد که ماهیت این جنبش که بر مبنای عقل و درایت و آگاهی بنا شده است ، با انقلاب اسلامی تفاوت اساسی دارد و اتفاقاً نقطه قوت این جنبش در همین صلح آمیز بودن و خشونت گریزی ان است . کشیدن اسلحه و کشتن دیگران کمکی به احقاق هیچ حقی نمی کند . این را تاریخ نشان داده است . در عوض شاهد آن هستیم که دبیر کل یکی از احزاب قدیمی کردها که سابقه طولانی درمبارزه مسلحانه با رژیم جمهوری اسلامی دارد ، اینک دست به اسلحه خطرناکتری ( برای دشمن ) زده است . بله ! دست به قلم شده و مقاله و مطلب می نویسد . به نسخه امروز سایت گویا نیوز مراجعه کنید و این پدیده مبارک را ببینید . امیدوارم روزی برسد که هر کس حرف حقی دارد ، بتواند و بخواهد که حرف خود را از زبان قلم به دیگران ابلاغ کند و نه از زبان تندخوی اسلحه ! آری ، در جنبش سبز ازادیخواهی ، دموکراسی جو و حق طلبانه امروز ما ایرانیان ، اسلحه بهیچ عنوان جایگاهی ندارد و این بدترین خبر برای دیکتاتور است .
زنده باد آزادی
پاینده باد ایران
Sunday, May 9, 2010
آقایان اصلاح طلب ، پنج نفر از فرزندان این آب و خاک اعدام شدند ! نظری ندارید ؟
Friday, May 7, 2010
برای مادران شهیدان جنبش آزادیخواهی ایران : روز مادر مبارک
مادران گرامی ، روز مادر بر شما خجسته باد
Tuesday, May 4, 2010
آمریکا،نوش جونت ! هر چی از این پاکستانی ها و عربها بخوری حقته
زنده باد آزادی
پاینده باد ایران
Friday, April 30, 2010
چگونه بعد رسانه ای را در جنبش سبز تقویت کنیم
قسمت اول
بعد از سخنان میر حسین موسوی در زمینه پرداختن به بخش رسانه های مستقل و گسترش اطلاع رسانی و آگاهی های عمومی در بین مردم و بالاخص قشر خاکستری و بی طرف ایران بحث رسانه و آگاهی بخشی در جنبش بالا گرفته است. تنها اینترنت و یا وبلاگ نیست که بتواند به جنبش ما در جهت اطلاع رسانی کمک کنند بلکه ابزار های فراوانی در این زمینه وجود دارد که من قصد دارم در این مقاله آن را برای شما معرفی کنم. هر مجرای اطلاع رسانی ممکن پتانسیلی است بالقوه که می توان آن را به بالفعل در آورد.
اصولا در هر جنبش و هر کاری نیاز به آگاهی های عمومی دارد و اصالتا هر کس و هر فرد تا نداند که چه می خواهد و چه نمی خواهد و نداند حقوق او چیست حرف زدن از احیای حق به یک امر غیر ضروری بدل می گردد. مثلا داستان معروف ارباب میمون ها که فکرکنم آن را شنیده باشید. اگر نشنیدید به طور خلاصه بیان می کنم. روزی فردی در خاور دور چند میمون دشت که باید برای او روزی هر نفر 10 آناناس بچینند و پیر ترین ان را نیز رهبر انان می کرد. روزی یکی از آنان به بقیه گفت که چه لزومی دارد ما برای او این کار را انجام دهیم؟ مگر خودمان نمی توانیم این کارهار را انجام داده و خودمان هر 10 تا را بخوریم؟ فقط کافی بود تا این حق آنان برای آن ها تفهیم شود تا آنان از آن مکان فرار کرده و از دستان ارباب میمون ها خلاص شوند. این نمونه ای واضح از لزوم آگاهی بخشی و رسانه هاست.
خوب این سوال شاید پیش بیاید چه اصولا ما چه چیزی را باید بگوییم و چه چیزی را نباید بگوییم؟ برای این که به این سوال پاسخ دهم نکته ای را باید متذکر شوم در باب اتاق فکر رسانه ای که جای آن در جنبش خالی است این اتاق فکر با پوشش قرار دادن همه افکار باید توسط یک سایت بر پایه وب2 یا گروپی در شبکه ای اجتماعی باشد و سردبیران و افراد گرداننده سایتها را با اهداف و استراتژی ها و آکسیون ها هماهنگ کند و نوعی هماهنگی در جنبش ایجاد کند تا افراد بدانند این هفته چه چیزی را پررنگ تر به آن بپردازند و هفته بعد چه چیزی را کمتر به آن بپردازند مثلا یک خبری ممکن است به ان دلیل درست شده باشد تا اذهان را به مدت یک یا جند هفته مشغول کند که اتاق فکر باید این مسئله را به بقیه متذکر شود. و دوم این که از اخبار و تحلیل هایی که باعث ضربه به وجهه ی آزادی خواهی و پلورالیسم و تفرقه در جنبش می شود جلوگیری گردد. بعضی نشریات و یا رسانه ها روی قشر بی طرف زوم کنند تا آن ها را جذب کنند. جوری خبر رسانی کنند که کسی که اصلا چیزی نمی داند هم اگر خبر را خواند منظور را متوجه شود. چون بعضی مواقع جوی خبر را منتشر می کنند که فقط کسانی که پیگیر اخبار هستند متوجه منظور آن خبر و یا تحلیل می گردند. حتی الامکان از لینکها (برای خبر های قدیمی تر و یا مفاهیم تخصصی و یا مختص به جنبش سبز و یا برخی اصطلاحات جنبش ) و عکس و ویدئو به صورت بهینه استفاده شود.
برخی رسانه ها روی طرفداران خود زوم بیشتری کرده و سعی کنند آن ها را جذب جنبش کنند. مثلا سایتی در زمینه ی سکولاریسم طرفداران سکولاریسم را به طرف جنبش با در نظر گرفتن سکولار بون جذب کند و یا سایتی روی افراد خاکستری و بی طرف زوم کرده وآنان را به جنبش جذب کند. و یا سایتی مختص به سربازان .سربازان را با عناوین و خواسته های جنبش متناسب با حال او آشنا کند. به طور کلی هر شخص بنابر تجربه و آن علاقه ای که دارد افراد را جذب جنبش کند. از حرف های غلو آمیز دروغ و اخبار پوچ و یا زیر سوال برنده و یا بی پایه استفاده نکنید چون موجب ضربه ی جنبش در نزد اذهان عمومی است
به طور کلی ما در دنیای امروز را ه های فراوان و روش های گوناگونی در راه اطلاع رسانی داریم که از آن ها می توان به اینترنت، فایل های صوتی و تصویری، انیمیشن ها، پوستر ها و موارد چاپی و یا روزنامه های دیواری و دیوار نویس نیز اشاره کرد.
ادامه دارد
Sunday, April 11, 2010
چرا ایرانی ها مهاجرت می کنند ؟
چرا ایرانیها مهاجرت میکنند
یک مقایسه ساده ایران با 3 کشور معروف و مهاجرت پذیر
منبع : http://prosperity.com/default.
aspx ایران - آمریکا - استرالیا - کانادا
Wednesday, March 17, 2010
پاسخ مردم ایران به آخرین اظهارات آقای اوباما در خصوص حل مشکلی بنام ایران
زنده باد آزادی
پاینده باد ایران دمکراتیک
Thursday, March 11, 2010
فلسفه چهارشنبه سورى بروایت سياوش اوستا
فلسفه چهارشنبه سورى بروایت سياوش اوستا
سور به معناى ميهمانى و جشن مى باشد و اما چرا چهارشنبه سورى و چرا آتش برافروختن و چرا از روى آتش پريدن؟ براساس سروده هاى پيروز پارسى، حكيم فردوسى، سياوش فرزند كاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر ديگر را برمى گزيند، سودابه كه زنى زيبا و هوسباز بود عاشق سياوش مى شود
يكى روز كاووس كى با پسر
نشسته كه سودابه آمد ز در
زناگاه روى سياوش بديد
پر انديشه گشت و دلش بردميد
زعشق رخ او قرارش نماند
همه مهر اندر دل آتش نشاند
سودابه در انديشه بود تا به گونه اى سياوش را به كاخ خويش بكشاند، دختر زيبا و جوان خود را بهانه حضور
سياوش كرده و او را فرا خواند:
كه بايد كه رنجه كنى پاى خويش
نمائى مرا سرو بالاى خويش
بياراسته خويش چون نوبهار
بگردش هم از ماهرويان هزار
آنگاه كه سودابه سياوش را در كاخ خويش يافت به او گفت:
هر آنكس كه از دور بيند ترا
شود بيهش و برگزيند ترا
زمن هر چه خواهى همه كام تو
بر آرم نپيچم سراز دام تو
من اينك به پيش تو افتاده ام
تن و جان و شيرين ترا داده ام
سودابه پس از اين كه از مهر و عشق خود به سياوش مى گويد و همزمان به او نزديك مى شود. ناگاه او را در آغوش كشيده و مى بوسد
سرش تنگ بگرفت و يك بوسه داد
همانا كه از شرم ناورد ياد
رخان سياوش چو خون شد ز شرم
بياراست مژگان به خوناب گرم
چنين گفت با دل كه از كار ديو
مرا دور داراد كيوان خديو
نه من با پدر بى وفائى كنم
نه با اهرمن آشنائى كنم
سياوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت
سر بانوانى و هم مهترى
من ايدون گمانم كه تو مادرى
سياوش خشمناك از جاى برخاسته و عزم خروج از كاخ سودابه را كرد. سودابه كه از برملا شدن واقعه بيم داشت داد و فرياد كرد و درست بسان افسانه يوسف و زليخا دامن پاره كرده و گناه را به سياوش متوجه كرد و چنانچه در نمايشنامه افسانه، افسانه ها نوشتيم، اكثر افسانه هاى سامى، افسانه هاى شاهنامه مى باشد كه رنگ روى سامى گرفته است و نيز در آئين اوستا نوشته ايم كه كتاب اوستا يك كتابخانه كتاب بوده است كه تاريخ شاهان ايران يكى از
۱۲۰ جلد كتاب، كتابخانه اوستا مى باشد و چگونگى به نظم آوردن آن را توسط فردوسى در زندگينامه پيروز پارسى، يعنى حكيم ابوالقاسم فردوسى شرح داده ام
بارى سياوش به سودابه مى گويد كه پدر را آگاه خواهد كرد
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آويخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پيش تو
بگفتم نهانى بد انديش تو
مرا خيره خواهى كه رسوا كنى؟
به پيش خردمند رعنا كنى
بزد دست و جامه بدريد پاك
به ناخن دو رخ را همى كرد چاك
برآمد خروش از شبستان اوى
فغانش زايوان برآمد بكوى
در پى جار و جنجال سودابه، كيكاووس پادشاه ايران از جريان آگاه شده و از سياوش توضيح خواست سياوش به پدر گفت كه پاكدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور كند
سياوش گفت اگر من گناهكار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاكدامن باشم از آتش عبور خواهم كرد
سراسر همه دشت بريان شدند
سياوش بيامد به پيش پدر
يكى خود و زرين نهاده به سر
سخن گفتنش با پسر نرم بود
سياوش بدو گفت انده مدار
كزين سان بود گردش روزگار
سرى پرز شرم و تباهى مراست
سياوش سپه را بدا نسان بتاخت
تو گفتى كه اسبش بر آتش بساخت
زآتش برون آمد آزاد مرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد
چو بخشايش پاك يزدان بود
دم آتش و باد يكسان بود
سواران لشكر برانگيختند
همه دشت پيشش درم ريختند
سياوش به تندرستى و چاپكى و چالاكى به همراه اسب سياهش از آتش عبور كرد و تندرست بيرون آمد
يكى شادمانى شد اندر جهان
ميان كهان و ميان مهان
سياوش به پيش جهاندار پاك
بيامد بماليد رخ را به خاك
كه از نفت آن كوه آتش پرست
همه كامه دشمنان كرد پست
بدو گفت شاه اى دلير جهان
كه پاكيزه تخمى و روشن روان
چنانى كه از مادر پارسا
بزايد شود بر جهان پادشا
سياوخش را تنگ در برگرفت
زكردار بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند
همه كام ها با سياوش براند
سه روز اندر آن سور مى در كشيد
نبد بر در گنج بند و كليد!
اين اتفاق و آزمايش عبور از آتش در بهرام سيد (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهيد شيد (جمعه يا آدينه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر كشور پهناور ايران به فرمان كيكاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد.
و از آن پس به ياد عبور سرفرازانه سياوش از آتش همواره ايرانيان واپسين شبانه بهرام شيد (سه شنبه شب) را به ياد سياوش و پاكى او با پريدن از روى آتش جشن مى گيرند