بیش از یک سال و نیم است که هر روز صبح به یاد و با امید به کلام عمو محسن از خواب بیدار می شوم . همو که همیشه در شادی ها همراه بی تکلف ما بوده و در غم ، شانه اش را نه به تعارف که در نهایت خلوص پیشکش کرده است . نفوذ کلامش را در تک تک سلولهای بدنم احساس کرده ام و آنگاه که با تمام وجود و از اعماق قلبش ، خشمش را نثار دیکتاتور و مزدورانش می کند احساسی ناشی از سبک شدن را به من ارزانی داشته است ، گویی که خود آنجا نشسته ام و دارم سخن می گویم . عمو محسن کسی است که با تسلط بر کلام و دوری از برداشتهای سطحی نگرانه ، همه گاه چراغی روشن در دست داشته تا من و امثال من راه را از چاه تشخیص دهیم و در دام عمال حکومتی نیفتیم . پرده از توطئه های هزار رنگ دیکتاتور برداشته و شبانه روز خاری بوده است در چشم دیکتاتور که هر روز بیشتر و بیشتر فرو میرود و امید به فردای آزاد میهن را - همان مام میهنی که امروز هم دغدغه اول و آخرش آزادی اوست - در دلها روشن نگاه می دارد . عمو محسن من را به یاد آن ژنرال دربند قوای متفقین می اندازد که پس از چند سال اسارت ، وقتی آزاد شد و همگان را از دیدن سلامت بی حد و اندازه جسم و جان و روحش حیرت زده دید ، گفت : زندان و اسارت جایی است که مردان قوی را قوی تر و ضعیفان و سست عنصران را ضعیفتر و شکسته تر می کند . آری عمو محسن ما از آن جمله مردانی است که ثابت کرده است که زیر فشار بار جدایی و غم غربت و اینک اندوه از دست دادن مادر - که با تمام وجود آن را چشیده و درک کرده ام و میدانم چقدر جانکاه است - خم به ابرو نمی آورد و قویتر و محکمتر از گذشته در راهی که در پیش گرفته است ادامه طریق می دهد . عمو محسن گرامی ، با تمام وجود و به پاس اینکه همیشه همراه و همدم و همغم ما بوده ای ، در اندوه از دست دادن مادر شریکت هستم و مطمئنم که چهره مصمم امروزت ، بیش از هر زمان دیگر در دل دشمن هراس انداخته است . برایت صبر و بردباری آرزومندم و یاد مادرت را گرامی میدارم . بقول همیشگی خودت : اندکی صبر ... سحر نزدیک است